اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۱

روز جهاني کارگر مبارک باد

اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۱



خبر مرگ مرا ميرسانند بتو و نگاهت آرام شانه انداختنت را بي قيد كه عجب پس فلاني هم مرد!!!
وكسي هم نشده با خبر از قصه ي ما كه من از لحظه ي ديدار تو بيمار شدم من به دام تو گرفتار شدم...
خوب ميدانم تو بيخيالي نازنين!!
خنده هايت بيخيال فارغ از رنج و ملال تو كجاوخبراز عشق كجا
خبر از عاشق درمانده كجا؟؟؟
خبراز درد كجا؟؟؟
من تورا در شعرم من تورا در افق افكارم
بردمت تا ليلي بردمت تا شيرين
و تو آسان همه را پس گرفتي از من
به نگاهي سنگين بيخيالي نازنين!!
تو شدي كعبه ي من قبله ي من
ومن و اين رويا كه شبي
سينه ي سنگ تو را دست مشتاق دلم بشكافد
تيشه ي من برسد بر قلبت وتو ميدانستي كه چه دردي دارم
وتو ميدانستي نوشداروي مني اما تو...
بيخيالي نازنين!!
من شدم چشم انتظار عاشقي ديوانه وار
شعر گفتند همه ي هذيان تب دوري تو را
شعر گفتند طپش هق هق احساس مرا
من شدم شاعروتو بيخيالي نازنين!!
ومن از آن شب شوم آن شب تلخ
همه فكرم اينست شايد آن لحظه كه ميآيد زود
خبر مرگ مرا برسانند بتو وبگردند در اعماق دلت
پي يك ثانيه اندوه،پي يك لحظه درنگ
پي شايد طپشي دردل سنگ
وبجويند كه شايد شده اشكي مهمان
چشم عاشق كش زيباي تورا
خوب درمي يابند كه چه ميگويم من
بيخيالي نازنين!!
سالها ميگذرد ومن از پنجره بيداري
كوچه ي ياد تو را مينگرم ميبويم
وچنان آرامم كه كسي فكر نكرد
زير خاكستر آرامش من چه هياهويي هست..!؟
عاشقي هم دردي است و من از لحظه ي ديدار تو ميدانستم
كه به اين درد شبي خواهم مرد...!؟

اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۱

اين را گوش بدهيد
سلام
عارفان چون خواستند عشق حقيقى وخالص را به تمثيل در آورند ماجراى پروانه وشمع را آفريدند،
پروانه اى كه براى درك شمع واثبات عشق خود به او، بال وپر به آستان شعله ها تقديم كرد و سراپا سرخ شد
وسوخت ودر وصفش سرودند آنكه شد هم بى خبر هم بى اثر از ميان جمله او دارد خبر، وچنين شد كه عشق به تصوير در آمد
و تصوير عشق عيان گشت، دلدادگانى كه از شدت عشق به ساحت خالق خويش خود را فراموش كردند

اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۱

تنهاي هم بد دردي است.من هر وقت تنها ميشم در حد مرگ تنبل ميشم
جلوي کامپيوتر خودم را خفه ميکنم.ناهار، شام و صبحانه همه ميشن يکي
پنج وعده است
،که فقط کباب خوردم با کرم کارامل فقط تصور کنيد من را در حالي که يک لقمه براي خودم درست کردم
پاي کامپيوتر نشستم لقمه گاهي تو دهن ميره گاهي تو چشمم. نميدانم تا به حال کباب کوبيده صبحانه خورديد
يا نه يک بار امتحان کنيد به امتحانش مي ارزه بعد جاي قهوه يا چاي کرم کارامل بخوريد . چه شود
امروز يک کلاس با حال دارم آموزش مکانيکي خدا کنه براي ناهار قورمه سبزي.يا هر چيز ديگه غير از کباب بدهند.
الحمدالله سردردم بهتر شده است. ولي نميدانم چرا ورثه محترم ناراحت هستند.

اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۱

سلام
اول ازهمه اميدوارم جمعه خوبي داشته باشيد
اگر فردا پس فردا دید اين وب لاگ گوشه اش يک نوار سياه است تعجب نکنيد
چون اينطور که بويش مي آید صداي الرحمن وبويي حلوا من در حال بلند شدن است
اين سردرد عزيز باز سراغ من آمده من هم ديگه نه تحملش را دارم نه حال حوصله دکتر رفتن را
حالا اين گفتم اگر ديد من ديگه نمي نويسم بدانيد ديگه رفتم و جاييم را دادم به جوان تر ها
شايد تو آن دنيا يک گروه وب لاگ نويس راه انداختم .پنجشنبه جمعه ها فاتحه يادتان نرود
سری هم به بزنيد خوشحال مي شم بهشت زهرا قطعه وب لاگ نويسان
فکر کنم اولين وب لاگ نويس باشم که دارم اون دنيا ميرم شايد هم الان که داريد
اين متن را مي خوانيد من اون دنيا باشم.در ضمن خوش به حال ورثه من چه ارث وميراثي بهشون مي رسد
تا بعد يا اين دنيا يا اون دنيا
ديروز يکي از وب لاگ ها را مي ديدم و اين باعث شد تا فيل من دوباره ياد سرزمين روياها
ايتاليا بيفتد من هميشه يک جوري عاَشق هنر و معماري وادبيات ايتاليا بودم وهستم
کليسا هاي باشکوه نقاشيهاي ديواري(آفرسکو) ستون هاي بلند و نور پردازي
چشم گير انسان را برابر آن زيبايي بي همتا چنان قرار ميدهد که از خود بيخود مي شود گويي در دنياي ديگر قدم بر ميدارد.
دانته ، داوينچي، برنيني، ميکل آنژ، بوناروتي، بوکاچو، امبرتو اکو، دينو بوتزاتي وايتالو کالوينو، پراندلو،ناتالياگينزبورگ و........براي من قابل ستايش هستنند


اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۱

سلام به همگی
اول از همه ازآقا مجيد به خاطر لطف شان ممنون
بعدش از از وب لاگ تارداشت به خاطر همراهی اش ممنون انکار اينجا من تنها نيستم

اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۱

سلام
سه شنبه روز بزرگداشت شيخ بهایی است
بهاء الدين محمد پسر عزالدين حسين بن عبدالصمد بن شمس الدين محمد جبل عاملي حارثي همداني معروف به شيخ بهايي از بزرگان علماي شيعه و فقها و محدثين عصر صفوي است
شيخ در روز چهارشنبه بيست و ششم ذيحجه سال 953 هـ.ق هنگامي كه پدرش ترك وطن گفته بود در بعلبك متولد گرديد و در 13 سالگي به همراه پدر به وطن بازگشت و زير نظر استادان فن به آموختن علوم مختلف آنزمان پرداخت، سپس عزم سفر كرد و به سير و سياحت پرداخت و چندين سال در بلاد عراق، شام، مصر، حجاز و آسياي صغير گردش كرد. در بيشتر اين سفرها شيخ با لباس مبدل و در كسوت درويشان به ميان مردم مي ‏رفت و چنان رفتار مي‏نمودكه او را نشناسند تا بتواند با هر طبقه و صنفي از مردم كه مايل است آميزش نمايد. سپس دوباره عزم وطن نمود و با كوله باري از علم و دانش به ايران بازگشت
در عصر شاه عباس كه همت به آباداني كشور گذاشته بود و فن معماري رواج و شيوع تمام داشت شيخ بهايي كه در هندسه و رياضيات تبحر بسزايي داشت تنها پاسخگوي معماران و مهندسان آن زمان يود
خدمات شيخ بهايي در نشر علوم بسيار زياد است و از او كتابها و مقالات بسياري بجا مانده است. او در شعر و ادب نيز دستي قوي داشته و اشعار بسياري از او به زبان فارسي و عربي ثبت كرده اند
شيخ بهايي بنا به مشهورترين و صحيح ترين روايات در شب دوزادهم شوال 1030 هـ.ق در اصفهان دار فاني را وداع گفت و بنا بر وصيتش او را به مشهد مقدس برده و در خانه خودش كه متصل به صحن مقدس رضوي و مسجد گوهرشاد است بخاك سپردند

روحش شاد و يادش پاينده


فروردین ۳۱، ۱۳۸۱

سعديا مرد نيكو نام نميرد هرگز مرده آن است كه نامش به نكويي نبرند
اول ارديبهشت روز سعدي نامگذاري شده است اين روز را به همه ادب دوستان تبريك ميگويم
سعدي، سرود عشق و رندي

درباره سعدي چه مي‌توان گفت؟ شاعري بزرگ در عرصه اجمال و راز يا نويسنده‌اي نوآور و خلاق! مردي فرهيخته و فرهنگمند كه سوداي معرفتش از كويي به كويي و از شهري به شهري مي‌كشاند و درد دوري و اشتياق ديدار غزلخوانش مي‌كند! و يا سياحي كه آرزومند ديدار آثار بديع جهان است و طبعي خوش و روحي سركش دارد!... باري... سعدي نيز زندگي را در سايه نام دوست محو كرده است...


سعدي تخلص و شهرت «ابوعبدالله مشرف به مصلح» يا «مشرف الدين بن مصلح الدين»، مشهور به «شيخ سعدي» يا «شيخ شيراز» و يا «شيخ» و همچنين معروف به «افصح المتكلمين» است.

درباره نام و نام پدر شاعر و همچنين تاريخ تولد سعدي اختلاف بسيار است. سال تولد او را از 571 تا 606 هجري قمري احتمال داده‌اند و درباره تاريخ درگذشتش هم سالهاي 690 تا 695 را نوشته‌اند.

سعدي در شيراز پاي به دايره هستي نهاد. هنوز كودكي بيش نبود كه پدرش درگذشت. آن چه مسلم است اين كه اغلب افراد خانواده وي اهل علم و دين و دانش بودند. سعدي پس از تحصيل مقدمات علوم از شيراز به بغداد رفت و در مدرسه نظاميه به تكميل دانش خود پرداخت.

از محضر ابوالفرج بن الجوزي و همچنين شهاب الدين عمر سهروردي استفاده‌ها سپس به حجاز و شام رفت و زيارت حج به جا آورد. در شهر شام به وعظ و سياحت و عبادت پرداخت. در روزگار سلطنت اتابك ابوبكر بن سعد به شيراز بازگشت و در همين ايام دو اثر جاودان بوستان و گلستان را آفريد و به نام «اتابك» و پسرش سعد بن ابوبكر كرد.

پس از زوال حكومت سلغريان، سعدي بار ديگر از شيراز خارج شد و به بغداد و حجاز رفت. در بازگشت به شيراز، با آن كه مورد احترام و تكريم بزرگان فارس بود، بنابر مشهور عزلت گزيد و در زاويه‌اي به خلوت و رياضت مشغول شد.

آثار سعدي بسيارند و اغلب در مجموعه‌اي كه كليات ديوان سعدي ناميده مي‌شود؛ به چاپ رسيده است. بوستان، گلستان و ديوان غزليات و قصايد از معروفترين آنها به شمار مي‌روند.


سعدي، شاعر جهانديده، جهانگرد و سالك سرزمينهاي دور و غريب بود؛ او خود را با تاجران ادويه و كالا و زوار اماكن مقدس همراه مي‌كرد. از پادشاهان حكايتها شنيده و روزگار را با آنان به مدارا مي‌گذراند.

سفاكي و سخاوتمندان را نيك مي‌شناخت و گاه عطايشان را به لقايشان مي‌بخشيد. با عاشقان و پهلوانان و مدعيان و شيوخ و صوفيان و رندان به جبر و اختيار همنشين مي‌شدو خامي روزگار جواني را به تجربه سفره‌هاي مكرر به پختگي دوران پيري پيوند مي‌زد.

سفرهاي سعدي تنها جستجوي تنوع، طلب دانش و آگاهي از رسوم و فرهنگهاي مختلف نبود؛ بلكه هر سفر تجربه‌اي معنوي نيز به شمار مي‌آمد.

سنت تصوف اسلامي همواره مبتني بر سير و سلوك عارف در جهان آفاق و انفس بود و سالك، مسافري است كه بايد در هر دو وادي، سيري درخور استعداد داشته باشد؛ يعني سفري در درون و سفري در بيرون.

وارد شدن سعدي به حلقه شيخ شهاب الدين عمر سهروردي خود گواه اين مدعاست.

ره‌آورد اين سفرها براي شاعر، علاوه بر تجارت معنوي و دنيوي، انبوهي از روايات، قصه‌ها و مشاهدات بود كه ريشه در واقعيت زندگي داشت؛ چنان كه هر حكايت گلستان، پنجره‌اي رو به زندگي مي‌گشايد و گويي هر عبارتش از پس هزاران تجربه و آزمايش به شيوه‌اي يقيني بيان مي‌شود. گويي، هر حكايت پيش از آن كه وابسته به دنياي تخيل و نظر باشد، حاصل دنياي تجارب عملي است.

شايد يكي از مهمترين عوامل دلنشيني پندها و اندرزهاي سعدي در ميان عوام و خواص، وجه عيني بودن آنهاست. اگر چه لحن كلام و نحوه بيان هنرمندانه آنها نيز سهمي عمده در ماندگاري اين نوع از آثارش دارد.

از سويي، بنا بر روايت خود سعدي، خلق آثار جاوداني همچون گلستان و بوستان در چند ماه، بيانگر اين نكته است كه اين شاعر بزرگ از چه مايه دانايي، توانايي، تجارب اجتماعي و عرفاني و ادبي برخوردار بوده است.

باري، آثار سعدي علاوه بر آن كه عصاره و چكيده انديشه‌ها و تأملات عرفاني و ا جتماعي و تربيتي وي است، آيينه خصايل و خلق و خوي و منش ملتي كهنسال است و از همين رو هيچ وقت شكوه و درخشش خود را از دست نخواهد داد.

شعر سعدي، شعر استحكام و ظرافت و استواري و زيبايي است. زبان فاخر سعدي هيچ گاه كمال خود را به رخ مخاطبانش نمي‌كشد. همچون سالاري بلند منزلت، در عين كمال و برتري متواضع و خاشع است و به همين دليل دل هر صاحبدلي را مي‌ربايد و در گوشه خاطر هر كسي، جايي براي خويش باز مي‌كند.

شعرش به ديدار اول، ساده و صميمي و بي‌تكلف جلوه مي‌كند؛ روان و زلال است و بي‌هيچ تمهيد و مقدمه‌اي، برقراري ارتباط با ديگران را جستجو مي‌كند.

فخر نمي‌فروشد و تكبر نمي‌ورزد. دست دوستي و ارادت به سويمان دراز مي‌كند و سلام مي‌دهد...

اما چون پرده احساس را به كنار مي‌زنيم و از سر عقل و تأمل در اشعارش ـ كه عاطفه محضند!ـ درنگ ميكنيم، درمي‌يابيم كه شفافيت عنصر زبان در شعر او سهل و ساده امكان وجود نيافته است؛ بلكه صيقل مداوم شعر، كوشش بي‌وقفه در عرصه زبان، و استفاده از تمام عناصر كه تعالي شعر را دامن مي‌زنند، به آثار او چنين سلامت و رواني سحرآفرين بخشيده است.

توفيق سعدي و اكسير شعر او در اين دقيقه نهفته است؛ يعني در تلفيق صنايع لفظي و بياني با حال و احساس دروني در طبيعي‌ترين حالت ممكن. سعدي مبدع و آغازگر اين راه نيست، بلكه از استادان و كاملان چنين سبكي در شعر است.

پيش از وي، غزل فارسي در كوره تلاش شاعراني همچون فرخي، سنايي، خاقاني، انوري و عطار گداخته بود، اما سعدي آن را چنان آبديده و صيقلي كرد كه نه پيش از وي قرينه و مشابهي برايش مي‌توان يافت و نه بعد از وي، كسي گامي بيشتر و پيشتر نهاد.

ويژگيهاي سبكي زبان شعر سعدي و هر شاعر ديگري را تنها با تأمل و تفكر در اشعارش مي‌توان كشف كرد، آموخت و به كار برد. آثار هنري بر اساس فرمول و اصولي ثابت و مشخص پديد نمي‌آيند تا هنگام نياز به آثار جديد بتوان به آنها رجوع كرد.

با اين همه، برخي از ويژگيها به خاطر تكرار مكرر در آثار هنرمند ما را به بعضي از خصوصيات مشترك آن آثار و به تبع آن به نوع برخورد و بهره‌گيريهاي هنرمند از آن عناصر رهنمون مي‌شوند. با توجه به چنين پيش زمينه‌اي، معدودي از ويژگيهاي سبكي شعر سعدي چنينند:

1 ـ ساختار نحوي جملات در ابيات به صحيح‌ترين شكل ممكن است. عنصر وزن و موسيقي، منجر به نقص يا پيش و پس شدن حاد دستوري در جملات نمي‌شود و سعدي به ظريفترين و طبيعي‌ترين حالت ممكن در لحن و زبان، با وجود تنگناي وزن، از عهده اين مهم برآيد.

ديوان غزليات سعدي را به تفال باز مي‌كنيم:

اي كه گفتي هيچ مشكل چون فراق يار نيست

گر اميد وصل باشد، همچنان دشوار نيست

نوك مژگانم به سرخي بر بياض روي زرد

قصه دل مي‌نويسد حاجت گفتار نيست


در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم

بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم

به وقت صبح قيامت، كه سر ز خاك برآرم

به گفتگوي تو خيزم، به جستجوي تو باشم

حديث روضه نگويم، گل بهشت نبويم

جمال حور نجويم، دوان به سوي تو باشم

2 ـ ايجاز و يا پيراستن شعر از كلمات زايد و اضافي و دوري از عبارت پردازيهاي بيهوده‌اي كه نه تنها نقش خاصي در ساختار كلي شعر ندارند، بلكه باعث پريشاني در روابط كلمات با يكديگر و نهايتاً جملات مي‌شوند و به نحو چشمگيري از زيبايي كلام مي‌كاهند، در شعر و كلام سعدي نقش ويژه‌اي دارد.

ساختار شعر سعدي كم كردن يا افزودن كلمه‌اي را خارج از قاعده و بي‌توجه به بافت كلي كلام برنمي‌تابد. از سويي اين ايجاز كه در نهايت زيبايي و اعتدال است، منجر به اغراقهاي ظريف تخيلي و تغزلي مي‌شود و زبان شعر را از غنايي بيشتر برخوردار مي‌كند:

گفتم آهن دلي كنم چندي

ندهم دل به هيچ دلبندي

به دلت كز دلت به در نكنم

سخت‌تر زين مخواه سوگندي

ريش فرهاد بهترك مي‌بود

گر نه شيرين نمك پراكندي

كاشكي خاك بودمي در راه

تا مگر سايه بر من افكندي...

ايجاز سعدي، ايجاز ميان تهي و سبك نيست، بلكه پرمايه و گرانبار از انديشه و درد است. بي‌‌فايده نيست اگر حكايتي را از «گلستان» نيز نقل كنيم و به عيان ببينيم كه خداوند سخن چه مايه از معني را در چه مقدار از سخن مي‌گنجاند:

حكايت: پادشاهي پارسايي را ديد، گفت: «هيچت از ما ياد آيد؟» گفت: «بلي، وقتي كه خدا را فراموش مي‌كنم.»


حكايت: هندويي نفط اندازي همي آموخت. حكيمي گفت: «تو را كه خانه نئين است، بازي نه اين است.»

3 ـ سعدي از موسيقي و عوامل موسيقي ساز در سبك و زبان اشعارش سود مي‌جويد. وي اغلب از اوزان عروضي جويباري مدد مي‌گيرد؛ اوزاني كه لطافت موسيقيايي در آنها بر ضربي بودن آن مي‌چربد.

علاوه بر اوزان عروضي، شاعر به شيوه مؤثري از عواملي بهره مي‌برد كه هر كدام به نوعي موسيقي كلام او را افزايش مي‌دهند، عواملي همچون انواع جناس، همحروفيهاي آشكار و پنهان، واج آرايي، تكرار كلمات، تكيه‌هاي مناسب، موازنه‌هاي هماهنگ لفظي در ابيات و لف و نشرهاي مرتب و ...

همان طور كه پيشتر يادآور شديم، استفاده از اين عناصر به گونه‌اي هنرمندانه و زيركانه صورت مي‌گيرد كه شنونده يا خواننده شعر او پيش از آن كه متوجه صنايع به كار رفته در شعر او شود، مسحور زيبايي و هماهنگي و لطافت آنها مي‌شود.

در غزلي كه آورده‌ايم، سعدي نهايت استفاده را از عوامل موسيقي‌زاي زبان برده است، بي‌آن كه سخنش رنگ تكلف و تصنع به خود بگيرد. تكرارهاي هنرمندانه كلمات، همحروفيها و وزن مناسب شعر و همچنين لحن عاطفي و تغزلي همچون شكري هستند كه در اين شعر و اشعار ديگر او به صورت شربتي گوارا درمي‌آيند تا ما جز شيريني كلام، چيز ديگر ننوشيم:

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم

دزديده در شمايل خوب تو بنگريم

شوق است در جدايي و جور است در نظر

هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم

روي ار به روي ما نكني حكم از آن تست

بازآ كه روي در قدمانت بگستريم

ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سريم

گفتي ز خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم

ما با توايم و با تو نه‌ايم اينت بوالعجب

در حلقه‌ايم با تو و چون حلقه بر دريم

از دشمنان شكايت برند به دوستان

چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم؟

4 ـ طنز و ظرافت جايگاه ويژه‌اي در ساختار سبكي آثار سعدي دارد. البته خاستگاه اين طنز به نوع نگاه و تفكر اين شاعر بزرگ برمي‌گردد. طنز سعدي، سرشار از روح حيات و سرزندگي است.

سعدي به ياري لحن طنز، عبوسي و خشكي را از كلام خويش پس مي‌زند و شور و حركت را بدان بازمي‌گرداند. با همين طنز، تيغ كلامش را تيز و برنده و اثرگذار مي‌كند. طنز، نيش همراه با نوش است؛ زخمي در كنار مرهم. سالها بعد، لسان‌الغيب، حافظ شيرازي ابعاد عميق ديگري به طنز شاعرانه بخشيد و از آن در زبان شعر خود استفاده‌ها برد:

با محتسب شهر بگوييد كه زنهار

در مجلس ما سنگ مينداز كه جام است


كسان عتاب كنندم كه ترك عشق بگوي

به نقد اگر نكشد عشقم، اين سخن بكشد


يارا! بهشت، صحبت ياران همدم است

ديدار يار نامتناسب جهنم است

آن است آدمي كه درو حسن سيرتي

يا لطف صورتي است، دگر حشو عالم است


اين حكايات را نيز از گلستان سعدي برمي‌چينيم، به اميد بوييدن رايحه طنز و ظرافت از آنها: حكايت: يكي از صاحبدلان، زورآزمايي را ديد برآمده و كف بر دماغ انداخته. گفت:«اين چه حالت است؟» گفتند: «فلان، دشنام دادش». گفت: «اين فرومايه هزار من سنگ برمي‌دارد و طاقت سخني نمي‌آرد؟»


حكايت: يكي از ملوك بي‌انصاف، پارسايي را پرسيد: «از عبادتها كدام فاضلتر است؟» گفت: «تو را خواب نيمروز، تا در آن يك نفس خلق را نيازاري.»


سعدي به روايت آثارش، گاه ناصحي دردمند است كه كجراهان ظلمت انديش را به راستي و درستي مي‌خواند و گاه منتقدي اجتماعي است كه به انتقاد از زمانه بدكنش مي‌پردازد. اگر به ناگزير مداح شاهان روزگار بوده، تا آن جا كه توانسته به حق سخن گفته و همواره مستبدان لاقيد را به تفكر در مرگ و عدل و انصاف ترغيب كرده است. غم زمانه، غم دائمي و مشغله ذهني سعدي بوده است:

غم زمانه خورم يا فراق يار كشم

به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم

سعدي كه سوداي اصلاح و تربيت دارد، با تكيه بر زبان طنز، رياكاران نيرنگ‌باز و زاهدان دو رو و گندم نمايان جو فروش را رسوا مي‌كند و بر مال‌اندوزان حريص و تنگ چشم و بخيل طعنه مي‌زند.

لاف زنان و مدعيان ناپارسا را به سخره مي‌گيرد و به اقتضاي جوهر هنرمندي و قلندري خود به اندازه‌اي كه بشايد، در گفتن حقايق و تاختن به علل مصايب، جسور و گستاخ و دلاور است. همان قدر كه در بيان انتقاد به كار و كيا و منش ملوك بي‌انصاف جرأت مي‌ورزد، درويشي و قناعت و آزردگي و پارسايي را مي‌ستايد و با جماعت بي‌ريايي درويشان كه دلي جز براي حق ندارند، هم رأي و هم عقيده مي‌شوند.

با تظاهر و ريا نسبتي ندارد و آن را كفر مضاعف مي‌داند. با قشرياني كه از دين جز پوست و ظاهر آن را نديده‌اند و نمي‌فهمند، همان قدر در نزاع است كه با اهل تساهل و آسان گير در امر دين.

تعبد قشريان را كودكانه و ساده‌انگارانه مي‌يابد و تساهل مدعيان را در امر شريعت از سر تنبلي و بي‌ايماني و در گريز از تعهد عملي دين.

زبان سعدي در انتقاد، زباني گزيده و گزنده است. با اين همه، از نزاع و صلح همواره صلح را برمي‌گزيند و پند پيران پارسا را خاطرنشان مي‌كند كه فاسدان را بايد به صلاح و نيك‌رفتاري با آنان خجل كرد.


عشق سعدي، نفس پرستي نيست، بلكه او در گريز از شيطان اماره به عشق رو مي‌كند؛ عشقي كه او را از مايي و مني و به قول عارفان از «انانيت» «نحنانيت» برمي‌كشد و رستن و رهايي را براي وي به ارمغان مي‌آورد.

در افق سعدي: هر كسي را نتوان گفت كه صاحبنظر است، عشق بازي دگر و نفس پرستي دگر است. عاشق پاكباز تعالي را در عشق مي‌جويد و همين بهانه برايش كافي است تا جان و تن را به تمامي فداي مهر نگاه معشوق كند.

در اين معامله، عاشق نه به فكر سود و زيان خويش كه در سوداي رضايت يار است:

حرام باد بر آن كس نشست با معشوق

كه از سر همه برخاستن نمي‌يارد

شاعر، شور ديدار دارد و هر موجودي در منظر او جلوه‌اي از وجود حقيقت عالم است. شاعر، تاب فراق ندارد، پس به تماشاي هر جلوه‌اي از آن جمال، ازخود به در مي‌شود و هر مشاهده‌اي او را از جهاني به جهاني ديگر سير مي‌دهد:

از در درآمدي و من از خود به در شدم

گويي از اين جهان به جهاني دگر شدم

كثرت مخلوقات اگر به چشم وحدت بين ديده آيد، نه تنها حايل ديدار نيست، بلكه جلوه‌زار ناپيدا كران است و عارف عاشق از همين روي خرسند و خرم است و دم به دم در تماشايي تازه سلوك مي‌كند؛ چرا كه هستي موجودات را در حقيقت هستي، يعني وجود حضرت حق مستحيل مي‌بيند:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

سيماي معشوق در غزل سعدي در هاله‌اي از نورانيت و روحانيت محصور است.

اگر چه يار گاهي به صورت ملموس و در دسترس و در صورت تعينات عالم جسماني ظاهر مي‌شود، اما در حقيقت شاهد سعدي به صورتي مثالي در غزلهاي وي ظاهر مي‌شود و گاه پيوند با معشوق ازلي و ابدي:

دمادم حوريان از خلد رضوان مي‌فرستندت

كه اي حوري انساني، دمي در باغ رضوان آي


دريچه‌اي ز بهشتش به روي بگشايي

كه بامداد پگاهش تو روي بنمايي

سعدي از آن تنگ چشماني نيست كه فقط ناظر ميوه باشد، بلكه وي به بوستان نظر دارد و همواره براي تفسير جزء، به كل مي‌انديشد. او عاشق زيباييها و نيكوييهاست و در اين عشق بيش از آن كه حظ نفساني و مورد نظر وي باشد، طالب لذات روحاني است:

گفتم اي بوستان روحاني

ديدن ميوه چون گزيدن نيست

گفت سعدي خيال خيره مبند

سيب سيمين براي چيدن نيست

باري، سرود سعدي، سرود مهر و مهرباني و محبت و يگانگي و يكرنگي است…
نمونه اثر
چه نماز باشد آن را، كه تو در خيال باشي؟
شب عاشقان بيدل، چه شبي دراز باشد

تو بيا كز اول شب، در صبح باز باشد

عجب است اگر توانم، كه سفر كنم ز دستت

به كجا رود كبوتر، كه اسير باز باشد؟

ز محبتت نخواهم، كه نظر كنم به رويت

كه محبت صادق آن است كه پاكباز باشد

به كرشمه عنايت، نگهي به سوي ما كن

كه دعاي دردمندان، ز سر نياز باشد

سخني كه نيست طاقت، كه ز خويشتن بپوشم

به كدام دوست گويم، كه محل راز باشد؟

چه نماز باشد آن را، كه تو در خيال باشي؟

تو صنم نمي‌گذاري، كه مرا نماز باشد

نه چنين حساب كردم، چو تو دوست مي‌گرفتم

كه ثنا و حمد گوييم و، جفا و ناز باشد

دگرش چو بازبيني، غم دل مگوي سعدي

كه شب وصال كوتاه و، سخن دراز باشد

قدمي كه برگرفتي، به وفا و عهد ياران

اگر از بلا بترسي، قدم مجاز باشد


. نكته‌هايي چند


دست و پا بريده‌اي، هزار پايي را بكشت. صاحبدلي بر او گذر كرد و گفت: «سبحان الله! با هزار پاي كه داشت، چون اجلش فرا رسيد از بي‌دست و پايي گريختن نتوانست!»


پارسايي را ديدم بر كنار دريا كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو، به نمي‌شد. مدتها در آن رنجور بود و همچنان شكر حق تعالي مي‌گفت كه به مصيبتي گرفتارم، نه به معصيتي!


اعرابي را ديدم در حلقه جوهريان بصره، حكايت همي كرد كه وقتي در بياباني راه گم كرده بودم و از زاد معني چيزي با من نمانده و دل بر هلاك نهاده، ناگاه كيسه‌اي يافتم پر از مرواريد! هرگز آن ذوق و شادي فراموش نكنم كه پنداشتم گندم بريانست؛‌ باز آن تلخي و نوميدي كه بدانستم كه مرواريد است!


هرگز از دور زمان نناليده بودم و روي از گردش آسمان درهم نكشيده، مگر وقتي كه پايم برهنه بود و استطاعت پاي پوشي نداشتم. به جامع كوفه درآمدم دلتنگ. يكي را ديدم كه پاي نداشت؛ سپاس نعمت حق به جاي آوردم و بر بي‌كفشي صبر كردم.



مرغ بريان به چشم مردم سير كمتر از برگ تره برخوانست

وانكه را دستگاه و قوت نيست شلغم پخته مرغ بريانست

درويشي را ضرورتي پيش آمد. كسي گفت: «فلان، نعمتي دارد بي‌قياس. اگر بر حاجت تو واقف گردد، همانا كه در قضاي آن توقف ندارد.» گفت: «من، او را ندانم.» گفت: «منت رهبري كنم.»

دستش گرفت تا به منزل آن شخص در آورد. يكي را ديد لب فروهشته و تند نشسته. برگشت و سخن نگفت. كسي گفتش چه كردي؟ گفت: «عطاي او را به لقاي او بخشيدم»


درويشي مجرد به گوشه صحرايي نشسته بود. پادشاهي بر او بگذشت. درويش از آنجا كه فراغ ملك قناعت است، سر بر نياورد و التفات نكرد. سلطان از آنجا كه سطوت سلطنت است برنجيد و گفت: «اين طايفه خرقه پوشان بر مثال حيوان‌اند و اهليت آدميت ندارند.»‌ وزير نزديكش آمد و گفت: «اي جوانمرد! سلطان روي زمين بر تو گذر كرد، چرا خدمت نكردي و شرط ادب بجا نياوردي؟» گفت: «سلطان را بگوي توقع خدمت از كسي دار كه توقع نعمت از تو دارد. و ديگر بدان كه ملوك از بهر پاس رعيت‌اند، نه رعيت از بهر طاعت ملوك!»

سعدي




فروردین ۳۰، ۱۳۸۱

ميلاد هفتمين اختر آسمان امامت و ولايت مبارک باد

ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثني عشر (ع) و نهمين معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء (محلي ميان مكه و مدينه) به روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 يا 129 ق واقع شد. به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الكاظم) گرديد. آن حضرت به كنيه هاي ابو ابراهيم و ابو علي نيز معروف بوده است. مادر آن حضرت حميده كنيزي از اهل مغرب يا اندلس (اسپانيا) بوده است و نام پدر او را صاعد مغربي (بربري) گفته اند ..... برادران ديگر امام از اين بانو اسحاق و محمد ديباج بوده اند. امام موسي الكاظم (ع) هنوز كودك بود كه فقهاي مشهور مثل ابوحنيفه از او مسئله مي پرسيدند و كسب علم مي كردند بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق (ع) (148 ق) در بيست سالگي به امامت رسيد و 35 سال رهبري و ولايت شيعيان را برعهده داشت....








اين هم سايت امام کاظم است
سلام
اگر پشت زمینه وبلاگ من معلوم است به من اطلاع بدهید نمی دانم چرا یک روز هست دوروز نیست

فروردین ۲۹، ۱۳۸۱

امروز روز جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(عج)دو تا دعا فرج که بسيار زيبا خوانده شده است
تقديم به همه منتظران آقا
دعاي فرج
دعاي فرج
دعاي سمات راگوش کنيد
دانلود کنيد
دعاي سمات را بصورت ام پی تري گوش کنيد
اين مرثيه براي حضرت رقيه
التماس دعا


سلام
امروز کامپیوتر محترم من دچار سردرد شده است اعصاب مرا هم خراب کرده
این دوتا سايت وتفاوت طراحي را ببينيد اين اولي اين هم دوميش

فروردین ۲۸، ۱۳۸۱

يک مسابقه نقاَشي براي بچه ها با موضوع فلسطين
اينجا براي محاکمه شارون امضا جمع ميکنند
سلام
اول از همه از آقا محمد صاحب وب لاگ شفا تشکر کنم که ما را تحويل گرفتن
بعدش هم وب لاگ اسب آتش ديشب داشتم مي خوندم کلی خوشحال شدم يکي مثل من پيدا شده
ماجراي برنادت را در وب لاگ جزيره بخوانيد براي من که جالب بود

ماجراي دعواي اسب آتش با پدر بچه هاي و سرانجام آشتي آقا و خانم خيلي جالب بود ولي من آخر قضيه را نفهميدم نقل از آقاي اسب آتش
حواست رو خوب جمع كن ، اعصاب من و خودت رو خورد نكن . از اين به بعد هر غلطي كه ميخواهي توي اين اينترنت لعنتي بكني ، يه جوري بكن كه من نفهمم . چون من ديگه تحمل اينجور چيزها رو ندارم ! ولي اين مطلب باعث شد تا قدر پدر محترم خانواده را بدانيم به قول خودشان يک نون بخور صدتا خيرات کن آقا به اين خوبي داري
مخلص کلام اين که ما تو اينترنت آب هم بخوريم به آقا مون مي گيم
از وب گردي تا چت کردنمان با افراد مختلف. امروز يکي از دوستان
بهش گير داده بود که گلنار خوبي خوشي چرا حرف نميزني
بيچاره هر چي گفته با با من گلنار نيستم انکار طرف باورش نشده بود
اين گفتم که بدانيد اگه من را آنلاين ديد بعد گفتم من نيستم بدانيد که آقامون اذيتش نکنيد




اين حديث براي خودم
امام على عليه السّلام
إنَّما الكَيِّسُ مَن إذا أساءَ استَغفَرَ وإذا أذنَبَ نَدِمَ .

زيرك ، تنها كسى است كه وقتى بدى كرد ، آمرزش طلبد و هنگامى كه گناهى از او سر زد ، پشيمان گردد .به يک بنده خداِي دوتا دروغ شاخ دار گفته بودم داشتم از وجدان درد مي مردم
راستش را به هر جون کندي بود ديشب گفتم حالا يا ناراحت ميشه يا دوتا فحش به من ميدهد يا ميگه عيب نداره
خودم که راحت شدم ديگه ازاين غلط ها نمي کنم
آخيش داشتم خفه مي شدم











فروردین ۲۷، ۱۳۸۱

چند روزي بود که ذهنم پر بود ولی نمیدانستم از کجا شروع کنم
عده زیادی از دوستان وب لاگ نویس به بررسی وتجزیه وتحلیل اوضاع
فلسطین پرداختند که الحق سنگ تمام گذاشتند چه در مخالفت و موافقت با
اوضاع فلسطین
وقتی به اوضاع امروز فلسطین نگاه میکنم یاد خاطرات تلخ دوران جنگ
می افتم افکار عجیب وغریبی به ذهنم هجوم میآورند یاد رزمندگان وسربازانی می افتم
که هشت سال تمام جنگ کردند ونگذاشتند امروز ما مانند امروز فلسطین و افغانستا ن بشود
به یاد معلولین ومجروحین جنگ می افتم افرادی که برای من ووطنم سلامتی خودشان
رااز دست دادند کسانی که الان در آسایشگاه ها بسر می برند
عزیزی که جانباز نخاعی است وتا پایان عمر باید روی تخت باشد
جانباز شیمیایی ای که نفسش ممد حیات نیست
کسانی که آرام آرام به بوته فراموشی سپرده میشوند
شهیدان که رفتند وظیفه ما در قبال مجروحین جنگ چیست؟؟
اندکی تفکر بد نیست
نظرات خود برای من بفرستید
ممنون

فروردین ۲۶، ۱۳۸۱

ميلاد پنجمين
اختر تابناک آسمان امامت وولايت مبارک باد



ميلاد امام محمد باقر مبارک باد
حضرت باقر (ع) در سال 57 هجرى در شهر «مدينه» چشم به جهان گشود. او هنگام وفات پدر خود امام زين العابدين (ع) كه در سال 94 رخ داد، سى و نه سال داشت. نام او «محمد» و كنيه‏اش «ابوجعفر» است و «باقر» و «باقر العلوم» لقب او مى‏باشد
مادر حضرت «ام عبدالله» دختر امام حسن مجتبى (ع) و از اين جهت
نخستين كسى بود كه هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمى و علوى بوده است.
امام باقر در سال 114 هجرى در شهر مدينه درگذشت و در قبرستان معروف بقيع،
كنار قبر پدر و جدش، به خاك سپده شد. دوران امامت آن حضرت هيجده سال بود


فروردین ۲۳، ۱۳۸۱

سلام
همین اول اعلام کنم ایجانب گلنار بانو به هیچ دسته گروه حزب سازمان خیابان کوچه محله ای وابسته نبودم و نیستم و نخواهم بود

فروردین ۲۱، ۱۳۸۱

سلام
چون قبلا قول داده بودم يک هديه به شما عزيزان تقديم کنم
اين هديه بسيار قابل دار به همه شما تقديم مي کنم
صوت وتصوير جزء 30قرآن با حجم 4.8 مگ

فروردین ۲۰، ۱۳۸۱

سلام
اين داشته باشيد تا بعد
حضرت امام حسين عليه السلام:
اگر اين بدنهاي ما ساخته شده‌است كه آخر كار بميرد پس چرا در راه خدا با شمشير قطعه‌قطعه نشود.

فروردین ۱۹، ۱۳۸۱

سلام
امروز چند تا لينک ميدهم از بچه هاي وب لاگ نويس خودتان بخوانيد
اوليش لينک جناب سالکاست
دوميش وبلاگ واينک ما
بعدش وب لاگ هپلي
خودتان بخوانيد بعد نظر بدهيد
-------------------------------------------------
اين سايت قشنگ را ببيند به ديدنش مي ارزد
اين هم هديه اين سايـت به شما

فروردین ۱۸، ۱۳۸۱

سلام
امروزاز سر درد دارم ميميرم
يك درگيري جديد بين وب نويسان پيش آمده است
مسئله اسرائيل و فلسطين پاش اينجا هم كشيده شد
يكي حمايت مي كنه يكي هم مگه به ما چه از امروز ميخواهم
مقالات شما وب لاگ نويسان عزيز را اينجا بگذارم
اوليش مال حسين آقا است

Thursday, March 28, 2002
:: چه کسی به اين جوان احساساتی ساده گفته که اگر به خودش بمب ببندد و به يک رستوران برود
و خودش و ۲۰ نفر آدم بی‌گناه ديگر را متلاشی کند، به بهشت می‌رود؟ خدا ذليل و خوار کند کسی
را که تخم اين «عمليات انتحاری» را در خاورميانه کاشت و دهها جوان خام و صدها نفر آدم بی‌گناه
را بخاطر منافع مادی خودش از بين برد. يک نفر آدم بالای بیست و پنج ‌سال ديده‌ايد که از این کارها بکند؟
هر چه هستند، جوانان ساده و احساساتی زیر بيست و پنج ساله‌اند. خود آقایان -
چه در ايران، چه در لبنان و چه در فلسطين- ارزش جان خود را بالاتر از اين حرف‌ها می‌دانند
که بمب به خود ببندند/ روی مين بروند/ زير تانک بروند/
و... «ای مرد جوان! تو برو خودت را تکه‌تکه کن تا ما بمانيم و زمین/ پول/ قدرت بيشتری بدست بياوريم»

اين جوابش از بچه جنوب شهرنامه آريل شارون به حسين درخشان


سلام داش حسين !خوفي با با ئي؟ دمت گرم به موسي!! خوشم مياد که متوجهي
اوضاع از چه قراره !!‌ آخه اين فلسطينيای عجق وجق رو هر چي مثل پشه ميکشيم
مگه تموم ميشن .اين گازای عقيم کننده رو هم که ميزنيم فقط زنا رو عقيم ميکنه
و لي باز مردای عرب کار خودشون رو ميکنن!! اين حزب الله هم که تا ما رو مونم رو اون ور
ميکنيم يه سيخونک به ماميزنه. تازگيهام که هر بچه ای از خونه ننه اش قهر ميکنه
يه تانک به خودش ميبنده ميره زير نارنجک( ای با با انگار قاط زديما).خلاصه بد گيری
کرديم داش. ولي باز حرفای شما خودش دلگرميه.اگه کاری نداری من برم يه چن نفر ديگه رو دراز کنم .

موسي يارت !
اين از سپيده خانم است
همه درباره فلسطين مي نويسند ، دلم مي خواد حرفي بزنم ولي من با كتاب كليد بزرگ شدم
و مسلما ديدگاهم جهت گرفته است . امروز يك مهماني آشنايي دانشجويان مهندسي بود
در دانشگاه كلمبيا ، وارد كه شدم توي صف پذيرش يك دختر و پسر جلوم بودن كه طبيعتا به هم سلامي كرديم
و پسره از من پرسيد كجايي هستم ، گفتم ايراني، تعجب كرد و يك جوري چهره اش باز شد
، گفت من فلسطيني هستم و من هم باهاش دست دادم، اسمشو پرسيدم گفت علي و گفت كشور شما
به فلسطين كمك زيادي مي كنه. لبخند زدم . دوست داشتم بهش مي گفتم
كه با كتاب كليد بزرگ شده ام و با هر كس خانه اي دارد اما خلق فلسطين خانه ندارد.....
اين هم از جناب سهراب خان

ما.ايران.فلسطين.اسرائيل.سپيده و کليد.
نظر به اينکه بحث جنگ تو خاورميانه بالا گرفته.و وبلاگ نويس هاي داخل ايران.از خود
فلسطينی ها .فلسطينی تر شدن!! و ما که اينطرف هستيم.هر وقت يک برنامه تو کانالهای تلويزيون
اينجاها باشه.ما هم طبق سليقه نويسنده آن برنامه فکر ميکنيم! و از آنجا که تو جامعه ايرانی اگر حرف
نزنی ممکن هست که به لال بودن متهم بشی!{همانطور که زنهای ايرانی وقتی نميخوان چند سال
اول زندگی بچه دار بشوند به نازايی متهم ميشوند} من هم تصميم گرفتم
چند خط بنويسم.و احتمال داره که طولانی بشه.ولی اگر حالش را داشتيد بخوانيد.
سپيده تو مطلبی که روز ۴ مارت نوشته.اشاره کرده به اينکه تو دانشگاه يک فلسطينی را ديده.و از
اين فلسطينی شنيده که ايران خيلی کمک ميکنه به فلسطين و فلسطينيها
.و سپيده هم ياد کتاب دوران تحصيلش افتاده و چيزي نتوانسته که بگه!! من اگر به جای سپيده بودم.
به آن فلسطينی ميگفتم که .بله من ميدانم.و همينطور ميگفتم که کاش شما فلسطيني ها هم ميدانستيد!
که دولت ما هدفش در اصل کمک به شما نيست.چون اگر بود فقط به مرده ها و مرده شورهای شم
ا.(مثل حماس.و جهاد اسلامی) کمک نميکرد.و يک جورهايی به فکر زنده هاتون
(که رهبرشون ياسر عرفات هست) بود.من اگر به جای سپيده بودم.به آن فلسطينی
يادآوری ميکردم.همان زمان که ما در مدرسه داشتيم.«کليد» را ميخوانديم.رهبر شما.
(يعنی رهبر زنده هاتون) داشت با قاتل جوانهای ما يعنی «صدام حسين» روبوسی ميکرد.
و برای بيروزی اعراب مسلمان.بر ما کفار «فارس».دعا ميکرد.باز هم اگر من به جای سپيده بودم
.به آن شخص ميگفتم که ما فراموش نخواهيم کرد اسرای فلسطينی را که در جنگ بر عليه ايران
.به کشور برادرشان عراق آمده بودند.وآرزو داشتند.که در بيروزی بر عليه ما کفار«فارس» شريک باشند.
و به آن شخص ميگفتم که حکومتگران بر ما برای اينکه جلوی آبروريزی را بگيرند.
مليت آنها را هنگام «اسير» شدن چيز ديگری به ثبت ميرساند.و فقط خود آن «فلسطينی»
و سازمان ملل ميدانستند که اين شخص عراقی نيست و يک برادر !! «فلسطينی» هست.
و باز هم من اگر به جای سپيده بودم.از آن فلسطينی ميپرسيدم که آيا ماجرای شما
به همان سادگی که در کتابهای ما نوشته شده است ميباشد؟؟ يعنی اينکه در زمانهای نه
چندان دور «حدود ۱۰۰ سال» قبل.بعضی از يهوديها شروع کردند به مهاجرت به فلسطين.و بعد
از حدودا ۵۰ سال شما ديديد که مهمان شما .يعني « يهوديها» شده اند.صاحبخانه و شما را
از خانه خودتان بيرون کردند؟!! آيا موضوع کشور شما واقعا به همين سادگی ميباشد؟!!
و من اگر به جای سپيده بودم.به آن شخص ميگفتم شما که آن زمان «بين ۱۰۰ تا ۵۰ سال قبل»
و زمانی که دنيا برايش فرقي نميکرد که شما صاحب خانه باشيد يا يهودها.نتوانستيد خانه خود را پس بگيريد.!
حالا که بزرگترين قدرتها بشت سر آن يهودي هستند.چگونه ميخواهيد آن را پس بگيريد؟
و اگر آن فلسطينی که سپيده در دانشگاه ديده.جواب ميداد که ما ميجنگيم و پس ميگيريم.
من به جای سپيده ميگفتم.اگر اين هنر را داشتيد خانه را از دست نميداديد.و براي آن فلسطينی مملکت خودم
و مردم خودم «ايران و ايرانی»را مثال ميزدم.و ميگفتم وقتی دنيا «به حق يا ناحق» پشت سر دشمن
مملکت ما ايستاده بود.ما با چنگ و دندان.از خانه خود پاسداری کرديم.زيرا داشتن يک خانه و
نگهداری از يک خانه پول و غيرت ميخواهد که شما « فلسطيني ها» فعلا کمبود اين دو را داريد.
و سپيده و من و همه ايرانيها بايد بدانيم و به ياد داشته باشيم که امروز در مملکت ما ۳ ميليون معتاد
« به اندازه کل جمعيت فلسطين» و ۳۰ ميليون فقير وجود دارد.پس بيايم به جای نگاه کردن به فلسطين
و اسرائيل.اول به فکر مملکت خودمان باشيم.و بدانيم که اگر « خدای نکرده» روزی آن مملکت طوری بشو
د ما نيز مثل فلسطينی ها خواهيم شد.و يقين داشته باشيد که هيچ عرب و کشور عربی داستان «بي کليد» شدن
ما را نخواهد نوشت.همانطور که دو هفته قبل ۳ باغچه کشور ما را عربی
خواندند«تنب بزرگ کوچک و ابوموسی» و بی شرمی را به اعلا رساندند
اين هم روزنامه كيهان
رضاي خدا (گفت و شنود)

گفت: رئيس جمهور رژيم صهيونيستي در مصاحبه با بخش فارسي راديو اسرائيل گفته است
من اطمينان دارم عمليات استشهادي مبارزان فلسطيني
كه باعث مرگ تعدادي از شهروندان اسرائيلي مي شود مورد رضاي خدا نيست!
گفتم: راست مي گويد!
گفت: چرا؟
گفتم: رضايت خدا در آن است كه هيچيك از صهيونيست هاي ساكن
فلسطين اشغالي زنده نمانند و رضايت كامل هنگامي است كه كره زمين از لوث وجود اين جرثومه هاي فساد پاك شود.




فروردین ۱۵، ۱۳۸۱

آري به اتفاق جهان مي‌توان گرفت
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

آري به اتفاق جهان مي‌توان گرفت

افشاي راز خلوتيان خواست كرد شمع

شكر خدا كه سر دلش در زبان گرفت

زين آتش نهفته كه در سينه من است

خورشيد شعله‌ايست كه در آسمان گرفت

مي‌‌خواست گل كه دم زند از رنگ و بوي دوست

از غيرت صبا نفسش در دهان گرفت

آسوده بر كنار چو پرگار مي‌شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در ميان گرفت

آن روز شوق ساغر مي خرمنم بسوخت

كاتش ز عكس عارض ساقي در آن گرفت

خواهم شدن به كوي مغان آستين فشان

زين فتنه‌ها كه دامن آخر زمان گرفت

مي خور كه هر كه آخر كار جهان بديد

از غم سبك برآمد و رطل گران گرفت

بر برگِ گل به خون شقايق نوشته‌اند

كانكس كه پخته شد مي چون از ارغوان گرفت

حافظ چو آب لطف ز نظم تو مي‌چكد

حاسد چگونه نكته تواند بر آن گرفت؟

فروردین ۱۳، ۱۳۸۱



چرا همه نقشه‌هاي جغرافيا دو قسمت دارند؟
چرا همه چيز به دو قسمت شمالي و جنوبي تقسيم مي‌شود؟
چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبي و در جنوب شهر خاكستري است؟
چرا پرندگان جنوب شهري با بالهاي وصله‌دار پرواز مي‌كنند؟
چرا بهار در جنوب شهر زرد است؟
چرا برف در جنوب شهر سياه است؟
چرا مگسهاي شمال شهري زباله‌هاي بهداشتي و بسته‌بندي شده مي‌خورند؟
چرا پشه‌هاي شمال شهري اگر به زباله‌هاي جنوب شهر دست بزنند مسموم مي‌شوند؟
چرا گربه‌هاي شمال شهري شير پاستوريزه مي‌خورند؟
چرا بچه‌هاي شمال شهر وقتي كه فوتبال بازي مي‌كنند،
گلهاي تازه و قشنگ و رنگارنگ به يكديگر مي‌زنند.
چرا دنياي بچه‌هاي جنوب شهر سياه و سفيد است؟
چرا دنياي بچه‌هاي شمال شهر رنگي است:
سفره‌هاي رنگين، خوابهاي رنگين، لباسهاي رنگي، فيلمهاي رنگي؟
مگر خون آنها رنگين‌تر است؟
چرا آنها در شمال به دنيا مي‌آيند؟ در شمال گهواره مي‌خوابند؟ در شمال ميز مي‌نشينند؟
شمال غذا را مي‌خورند؟ قطب شمالي ميوه را گاز مي‌زنند
و قطب جنوبي آن را دور مي‌ريزند؟ براي مسافرت به شمال مي‌روند؟
در شمال زندگي مي‌كنند؟ و وصيت مي‌كنند كه آنها را در شمال قبرستان به خاك بسپارند؟
اگر شمال بهتر است، چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟
چرا خدا خانه خود را در جهت جنوب ساخته است؟
من به سمت جنوب نماز مي‌خوانم.
خدا در همسايگي ماست.
خدا در همه جاست! خدا بايد در همه جا باشد!
من اين نقشه‌ها را قبول ندارم.
چه كسي اين نقشه‌ها را براي ما كشيده است؟
وقتي كه باران بهاري ببارد،
همه نقشه‌هاي كاغذي را خراب مي‌كند و همه اين نقشه‌ها را نقش برآب مي‌كند.
بي بال پريدن
كتابها مثل آدمها هستند
آدمها مثل كتابها هستند
زندگي در حاشيه
تقسيم عادلانه

خدا در همسايگي ما

مثل كوچه‌هاي روستا

مثل جاده‌هاي شهر

سرودي براي پاكي

پيش از آفتاب