بهمن ۰۹، ۱۳۸۰

سلام
اين مطاب در مورد اسدالله ملک است
اينهم براي کسانی که می خواهند بليط جشنواره را بخرند
اين عکس خوشگل هم برای شمااين ميخک زيبا هم برای شما

مراسم افتتاحيه بيستمين جشنواره بين المللي فيلم فجر




مراسم افتتاحيه بيستمين جشنواره بين المللي فيلم فجر روز پنج شنبه 11/11/1380 ساعت هفت بعد از ظهر (19:00)
در محل سينما صحرا برگزار خواهد شد. درهاي ورودي سينما از ساعت شش بعد از ظهر به روي ميهمانان باز خواهد شد
بيستمين جشنواره هنر هفتم
بيستمين جشنواره فيلم فجر بر روال سال های گذشته از 12 تا 22 بهمن ماه همزمان با بيست و سومين سالگرد انقلاب در ايران برگزار خواهد شد.
اين جشنواره شامل بخش های مسابقه سينمای ايران، مسابقه بين الملل، جشنواره جشنواره ها، نمايش های ويژه، آينه های روبه رو، برای تمام فصول، دورتر از قاب، دور و نزديک، در جستجوی سرچشمه و سينمای آينده است.
« نمايش های ويژه » به بزرگداشت سينماگرانی ( ايرانی و خارجی) اختصاص دارد که سال پيش در گذشتند و از هرکدام يک فيلم نمايش داده خواهد شد.
گفته می شود فيلم های 31 کشور خارجی در بيستمين جشنواره حضور خواهد داشت
آينه های رو به رو به مرور آثار اليا کازان، کلود شابرول و کيانوش عياری اختصاص يافته است.
« برای تمام فصول » آثار پرويز پرستوئی، گلچهره سجاديه، آلن دلون و سيدنی پواتيه را مرور خواهد کرد.
« دور و نزديک » سينمای اسکانديناوی و سينمای افغانستان را معرفی خواهد کرد. « منظری از سينما در افغانستان » عنوانی است که برای نمايش فيلم های توليد شده در ايران و جهان درباره افغانستان انتخاب شده است.
« در جست و جوی سر چشمه » تعدادی از فيلم های کودکان و نوجوانان را نمايش خواهد داد.
« مسابقه سينمای ايران » شامل فيلم های زير خواهد بود:
آرزوهای زمين، وحيد موسائيان
ارتفاع پست، ابراهيم حاتمی کيا
امتحان، ناصر رفائی
ايستگاه متروک، عليرضا رئيسيان
بمانی، داريوش مهر جوئی
پرنده باز کوچک، رهبر قنبری
تيک، اسماعيل فلاح پور
خانه روی آب، بهمن فرمان آرا
خواب سفيد، حميد جبلی
سفر به فردا، محمد حسين حقيقی
سفر سرخ، حميد فرح نژاد
شام آخر، فريدون جيرانی
عيسی می آيد، علی ژکان
قارچ سمی، رسول ملا قلی پور
کاغذ بی خط، ناصر تقوايی
مربای شيرين، مرضيه برومند
مزاحم، سيروس الوند
من ترانه ...، رسول صدر عاملی
نامه های باد، عليرضا امينی
نگين، اصغر هاشمی
نان، عشق و...، ابوالحسن داوودی
دو فيلم « راه بهشت » به کارگردانی محمود بهراز نيا و « سفره ايرانی » ساخته کيانوش عياری خارج از بخش مسابقه به نمايش در خواهد آمد.
داوران بخش مسابقه سينمای ايران
* جمشيد ارجمند منتقد سينما
* بابک بيات آهنگساز فيلم
* پرويز پرستوئی بازيگر
* کيومرث پور احمد کارگردان
* نعمت حقيقی فيلمبردار
* مجيد مجيدی کارگردان
* هارون يشايايی تهيه کننده
حضور مطبوعات
در بيستمين جشنواره فيلم، سردبيران نشريات تخصصی سينما مانند چند سال گذشته عهده دار ارزيابی و انتخاب فيلم های بخش بين الملل خواهند بود. اسامی اين هيأت به شرح زير است
نوشابه اميری ( گزارش فيلم )
هوشنگ گلمکانی ( ماهنامه فيلم )
پرويز صمدی مقدم ( فرهنگ و سينما )
علی معلم ( ماهنامه دنيای تصوير )
فريدون جيرانی ( هفته نامه سينما ويدئو )
غلامرضا موسوی ( هفته نامه سينما جهان )
جليل اکبری صحت ( هفته نامه سينمای نو )

گفته می شود فيلم های 31 کشور خارجی در بيستمين جشنواره حضور خواهد داشت. از جمله مهمترين اين کشورها می توان از آمريکا، ايتاليا، آلمان، فرانسه و کانادا نام برد.

بهمن ۰۸، ۱۳۸۰


'مرجان' شير کابل ديگر نمی غرد

گروه های حافظ حيوانات برای نجات مرجان دير از راه رسيدند
"مرجان"، شيری که از سال های طولانی جنگ و بدرفتاری در افغانستان جان بدر برده و قلب دوستداران حيات وحش را به رحم آورده بود، در باغ وحش کابل درگذشت.
شير 48 ساله که می لنگيد، نيمه کور و تقريبا بی دندان بود، تنها چند هفته بعد از از راه رسيدن گروه بين المللی نجات حيوانات بر اثر کهولت سن جان باخت.
او که تنها شير باغ وحش کابل بود، در دوران صلح يعنی 38 سال قبل از سوی آلمان به باغ وحش افغانستان هديه شده بود و در همه اين سالها به خصوص سالهای جنگ داخلی به نماد بقا و ماندگاری علی رغم همه ناملايمات تبديل شده بود.
گفته می شود که يکی از شاهکارهای او کشتن و بلعيدن يک جنگوی طالبان بود که برای اثبات شهامت خود وارد قفس او شده بود.
برادر مقتول برای انتقام با يک نارنجک به شير حمله ور شد و جانور را از يک چشم کور و از پا لنگ کرد.
بقای اعجازآميز
مردی که طی 8 سال گذشته مامور مراقبت از مرجان بود، گفت که وقتی جسد او را صبح روز شنبه (26 ژانويه) در قفسش پيدا کرد، چند روزی بود که حيوان هيچ غذايی نخورده بود.
"شراق عمر" گفت: "خيلی پير بود. بالاخره رفتنی بود."
وی اظهار اميدواری کرد که جانشينی برای "مرجان" پيدا شود و چه بهتر اگر يک جفت باشند که صاحب فرزند شوند.
هم اکنون گروه های متعلق به "انجمن جهانی حمايت از حيوانات" در کابل هستند و برای معدود حيواناتی که هنوز در باغ وحش فلک زده کابل زنده مانده اند، دارو و خوراکی برده اند.
آنها در محل سربسته نگهداری "مرجان"، چراغ و وسايل حرارتی نصب کرده بودند و با ساختن پلکانی امکان رفت و آمد او به فضای بيرون را فراهم کردند.
اين انجمن اعلام کرد که شرايط حاکم بر باغ وحش بسيار وخيم بوده است.
اما اين گروه از کارمندان باغ وحش به خاطر زحماتشان برای نگهداری از حيوانات آن هم در شرايطی که برای چند ماه حقوق خود را دريافت نکرده و خود با کمبود مواد غذايی روبرو بودند، قدردانی کرد.
اين نما هنگ را هم گوش کنيد بد نيست
=================================================================================
اينجا هم يک سری بز نيد در مورد فيلم روزي که زن شدم است
اين راهم بخوانيد وسفارش بدهيد

خودکشی مدير ارشد شرکت آمريکايی تاييد شد

مايکروسافت نقاط ضعف 'اينترنت اکسپلورر' را برطرف کرد


شرکت بزرگ نرافزارسازی مايکروسافت برای برطرف کردن درزهای امنيتی "جدی" موجود در مرورگر اينترنت محبوب خود يعنی "اينترنت اکسپلورر"، برنامه پيوست تازه ای توليد کرده است.
مايکروسافت اعلام کرد که اين برنامه بايد برای جلوگيری از تجاوز قفل شکن ها (هکرها) "بدون معطلی" نصب شود.
مصرف کنندگانی که اين پيوست را به کار نبرند، خود را در مقابل حملات زيرکانه برنامه های بالقوه مخربی که به ظاهر بی خطر هستند قرار می دهند.
اين نقاط ضعف در نسخه های شماره 5/5 و 6 برنامه "اينترنت اکسپلورر" وجود دارد.
اين پيوست سه نقطه ضعف امنيتی موجود در برنامه "اينترنت اکسپلورر" را رفع می کند.
درزهای امنيتی
بزرگترين نقطه ضعف برنامه توسط "يوک پاينونن" کارمند يک شرکت امنيتی فنلاندی به نام "اوی آنلاين سولوشنز" (Oy Online Solutions) کشف شد.
شيوه برخورد "اينترنت اکسپلورر" با جريان داده های وارد شده از صفحات اينترنتی (وب پيچ ها) به رايانه افراد، عامل اين ضعف است.
تمامی صفحات اينترنتی طوری تعريف شده اند از زبان معروف به "اچ تی ام ال" (Hypertext Markup Language) استفاده کنند.
آقای پاينونن پی برد که فريب دادن "اينترنت اکسپلورر" به طوری که تصور کند کد "اچ تی ام ال" دريافت شده، تنها يک فايل بی خطر از جنس متن است امکان دارد، درحالی که اين فايل می تواند برنامه ای بالقوه خطرناک باشد.
يک تبهکار رايانه ای يا قفل شکن بدنيتی که مايل به سوء استفاده از اين نقطه ضعف باشد، می تواند يک صفحه اينترنتی ايجاد کرده و همين که کسی از اين صفحه ديدن کرد برنامه مخربی روی رايانه او اجرا کند.
ضعف های ديگری که توسط برنامه پيوست مايکروسافت برطرف می شود مشاهده فايل های موجود روی يک رايانه از راه دور است و عيب ديگر، سبب می شود که هويت واقعی برخی از فايل های پياده شده روی رايانه پنهان بماند.
هرچند مايکروسافت برای رفع اين ضعف ها به سرعت اقدام کرده است، اما طی هفته های اخير به خاطر ايجاد تغييراتی در شيوه برخورد با اطلاعاتی که درباره نارسايی های امنيتی برنامه هايش منتشر می شود مورد انتقاد قرار گرفته است.
"اسکات کالپ" مدير مرکز امنيتی مايکروسافت در ماه اکتبر از جامعه صنعتی خواست از انتشار گسترده اطلاعات درباره نقاط آسيب پذير محصولات مايکروسافت خودداری کنند.
نگرانی آقای "کالپ" اين بود که فاش کردن نقاط آسيب پذير اين برنامه ها همانقدر که به مصرف کنندگان کمک می کند، قفل شکن های بدنيت را نيز بهره مند می سازد.
او دليل آورد که خودداری از انتشار اين اطلاعات ضمن آن که به مايکروسافت فرصت می دهد اين درزها را برطرف کند، مانع دسترسی قفل شکن ها به آنها می شود.
با اين حال کارشناسان امنيتی از آقای کالپ به خاطر اتخاذ اين استراتژی انتقاد کرده و می گويند که اگر مايکروسافت در نوشتن برنامه ها بهتر عمل می کرد اصولا اين همه نقص پديدار نمی شد يا اين که نقص ها تا اين حد جدی نبود.
"بروس اشناير" تحليلگر صاحب وجهه مسايل امنيتی در تحليلی از مزايا و مضار انتشار اطلاعات مربوط به درزهای امنيتی برنامه های رايانه ای به اين نتيجه رسيد که "افشای کامل، بسيار بيش از آن که ضرر بزند، فايده دارد" عمدتا به اين دليل که اين اطلاعات همزمان در اختيار همگان قرار می گيرد و می توان برای آن چاره ای انديشيد.
او گفت فشاری که افشای عمومی اين اطلاعات بر شرکت ها می گذارد، به اين معنی است که آنها برای حل سريع تر مشکلات سخت تر تلاش می کنند و حتی مانع سهل انگاری در توليد نرم افزار می شود.
آقای اشناير در تحليل خود نوشت: "بدون انتشار اين اطلاعات، جامعه امنيتی نمی تواند از اشتباههای گذشته، درس بگيرد."

بهمن ۰۷، ۱۳۸۰

سلام
يك خاخام مي‏ميره و مي‏ره به جهنم، يك راننده مي‏ميره و مي‏ره بهشت. اين دو تا سر پل صراط با هم برخورد مي‏كنن. يك نفر كه اونا رو ديده بود از مأمور مي‏پرسه ماجرا چيه؟ چرا خاخام مي‏ره جهنم ولي راننده مي‏ره بهشت؟
مأمور مي‏گه: اين خاخام هميشه موقع سخنراني جوري حرف مي‏زد كه همه خوابشون مي‏برد و يادشون مي‏رفت دعا بخونن، امّا اين راننده هميشه اين قدر به سرعت رانندگي مي‏كرد كه باعث مي‏شد مسافرها هميشه به ياد خدا باشن.
نتيجه‏گيري اخلاقي: آدم هميشه از راه راست به بهشت نمي‏رود

بهمن ۰۶، ۱۳۸۰

روز نيايش برای صلح جهانی

يک هزار مامور پليس، مراقب امنيت سفر پاپ و نمايندگان مذاهب بوده اند
پاپ ژان پل دوم، رهبر کاتوليک های جهان بامداد روز پنجشنبه برای برگزاری مراسم روز نيايش برای صلح در جهان، وارد شهر آسيسی در ايتاليا شد.
وی را در اين سفر که از واتيکان با قطار انجام شد، حدود 200 تن از نمايندگان ديگر کليساهای مسيحی و رهبران 11 تن از اديان و مذاهب ديگر همراهی کردند.
پس از سخنرانی پاپ، اعضای هر يک از مذاهب جداگانه بروش مرسوم خود، به نيايش خواهند پرداخت
در مراسم روز نيايش برای صلح جهانی، حدود 300 تن از کاردينال های کليسای کاتوليک رومی، روحانيون مسلمان، خاخام های يهودی و روحانيون بودايی، سيک، بهايی، هندو، زردشتی و نمايندگانی از اديان سنتی آفريقا در مقابل کليسای بزرگ آسيسی گردخواهند آمد.
از جمله کسانی که در مراسم حضور نخواهند داشت، اسقف کليسای کانتربوری و دالايی لاما هستند که هر دو به دليل قرارهای قبلی امکان شرکت در مراسم را پيدا نکرده اند.
در جريان روز نيايش برای صلح، پاپ بر اظهاراتی که از زمان حملات 11 سپتامبر در آمريکا کرده است، تاکيد خواهد کرد.
وی تصريح کرده است که در قرن بيست و يکم، مذهب نبايد انگيزه ای برای مناقشات باشد.
در جريان مراسم، پاپ و مهمانانش در زير يک چادر پلاستيکی سفيد که در مقابل محل آرامگاه فرانسيس مقدس برپا شده، جمع خواهند شد.
پس از سخنرانی پاپ، اعضای هر يک از مذاهب جداگانه بروش مرسوم خود، به نيايش خواهند پرداخت.


اين سايت را هم ببینید

بهمن ۰۵، ۱۳۸۰

اين براي شما آشنا نيست



اي واي اين که درايو سي خودم است

بهمن ۰۴، ۱۳۸۰


آقای دکتر روزبه
در مورد حرف پ . سمت راست صفحه کليد کنار شيفت حرف پ قرار دارد
سري به اينجا بزنيد
اين مقاله را هم لطف کنيد بخوانيد و نظر خودتان را بگوييد

بهمن ۰۲، ۱۳۸۰



ميلاد هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت مبارک باد



سلام
يک سري به اين جا بزنيدبرای فوتبال دوستان و ورزشکاران خالي از لطف نيست
اين هم براي عاشقان امام رضا(ع)ودوستداران اهل بيت


در اين زمستانِ سرد،
كه سرپنجه خورشيد هم با قنديلهايى زلال آذين بسته است،
در اين بهمنِ سفيد،
كه تندباد زمستانى بار و برگ از درختان ربوده است،
در اين فصلِ يخبندان،
كه ديرى است گلى در گلشنى نروييده،
بلبلى بر شاخى نغمه نسروده،
و عندليبان گوشه گرفته و سر در گريبان برده اند،
در اين كوتَه روزهايى،
كه بام و شام را به هم گره زده اند،
شكفتنِ يك غنچه، چه شگفت مىنمايد و زيبا!
رويشِ يك گل، چه خاطره انگيز است و به يادماندنى!
وزشِ يك نسيم جان پرور، چه گرمابخش است و روح نواز!
و مژده آمدنِ يك عزيز چه فرخنده است و خجسته!
در اين زمانه پرآشوب كه جهان از بيدادگرى آكنده است،
چه شادمانه است به جشن بزرگ ميلاد نشستن،
سرود رويش گل را خواندن،
و آمدن پيشوايى از سلاله پاكان را تبريك گفتن!
سالزاد
امام على بن موسى الرضا عليه السلام
هشتمين سروَر ... عالم آل محمّد(ص)
هشتمين مهر ... شمس الشموس
هشتمين عشق ... انيس النفوس
زاده نسل نبوّت
گوهرِ كانِ امامت
اخترِ هدايتگرِ ره گم كردگان وسرگشتگان
چشمه زلالِ عطشناكان و تفتيدگان
سايه سارِ از ره فتادگان و خسته دلان،
دلارامِ شكسته دلان و ستم رسيدگان،
آفتابِ عالم آراىِ دل شدگان،
بدرِ آسمانِ وادىِ حيرت زدگان،
شورانگيزِ دلهاى شيعيان و شوريدگان،
يوسفِ شهرآشوبِ زيبارويان و جماليان،
جمال هستى و نيستى در حلقه كرّوبيان،
خورشيد روزافروزِ روشن دلان،
و روشنىبخش نهادِ خورشيديان،
بر پويندگان راهش..... خجسته
و بر آرزومندان ديدارش....فرخنده.

چند داستان از زندگى امام رضا(ع)
زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگيز كه دل شيفتگان را مى‏برد . از كتاب «ديوان خدا» نوشته نعيمه دوستدار ـ كه بر اساس منابع موثق تدوين يافته ـ چند داستان برگزيده‏ايم كه تقديم عاشقان اهل بيت مى‏كنيم.
نشانه موى پيامبر(ص
مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسيد. جعبه‏اى نقره‏اى رنگ به امام داد و گفت :
«آقا! هديه‏اى برايتان آورده‏ام كه مانند آن را هيچ كس نياورده است». بعد در جعبه را باز كرد و چند رشته مو از آن بيرون آورد و گفت: «اين هفت رشته مو از پيامبر اكرم(ص) است. كه از اجدادم به من رسيده است». حضرت رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا كردند و فرمود: «فقط اين چهار رشته، از موهاى پيامبر است».

مرد با تعجب و كمى دلخورى به امام نگاه كرد و چيزى نگفت. امام كه فهميد مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض اين كه چهار رشته موى پيامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشيدن كرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن كرد.

صحبت گنجشك با امام (ع)
راوى: سليمان (يكى از اصحاب امام رضا(ع)

حضرت رضا(ع) در بيرون شهر، باغى داشتند. گاه‏گاهى براى استراحت به باغ مى‏رفتند. يك روز من نيز به همراه آقا رفته بودم. نزديك ظهر، گنجشك كوچكى هراسان از شاخه درخت پركشيد و كنار امام نشست. نوك گنجشك، باز و بسته مى‏شد و صداهايى گنگ و نا مفهوم از گنجشك به گوش مى‏رسيد. انگار با جيك جيك خود، چيزى مى‏گفت.

امام عليه السلام حركت كردند و رو به من فرمودند: «ـ سليمان!... اين گنجشك در زير سقف ايوان لانه دارد. يك مار سمى به جوجه‏هايش حمله كرده است. زودباش به آن‏ها كمك كن!. ..

با شنيدن حرف امام ـ در حالى كه تعجب كرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ايوان دويدم كه پايم به پله‏هاى لب ايوان برخورد كرد و چيزى نمانده بود كه پرت شوم...

با تعجب پرسيدم: «شما چطور فهميديد كه آن گنجشك چه مى‏گويد؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آيا اين كافى نيست؟!»

ميهمان دوستى امام(ع)
راوى: يكى از نزديكان امام رضا(ع)

مرد گفت: «سفر سختى بود. يك ماه طول كشيد».

امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»

ـ « ببخشيد كه دير وقت رسيدم. بى‏پناه بودن مرا مجبور كرد كه در اين وقت شب، مزاحم شما شوم».

امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نكن! ما خانواده‏اى ميهمان دوست هسيتم».

در اين هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعله‏اش آرام آرام كم نور شد. ميهمان دست برد تا روغن در چراغ بريزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر كرد. مرد گفت: «شرمنده‏ام! كاش اين قدر شما را به زحمت نمى‏انداختم».

امام در حالى كه با تكه پارچه‏اى، روغن را از دستش پاك مى‏كرد، فرمودند: ما خانواده‏اى نيستيم كه ميهمان را به زحمت بيندازيم».

ابرهاى سياه
راوى: حسين بن موسى

از شما چه پنهان شك داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمى‏شد كه واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چيز اطلاع داشته باشند.

آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدينه خارج شديم.

در راه فكر كردم كه چقدر خوب مى‏شد اگر مى‏توانستم امام را آزمايش كنم.

در همين فكرها بودم كه امام پرسيدند:

«حسين!... چيزى همراه دارى كه از باران در امان بمانى؟!»

فكر كردم كه امام با من شوخى مى‏كند، اما به صورتش كه نگاه كردم، اثرى از شوخى نديدم . با ترديد گفتم: «فرموديد باران؟! امروز كه حتى يك لكه ابر هم در آسمان نيست...»

هنوز حرفم تمام نشده بود كه با قطره‏اى باران كه روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .

سرم را كه بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سياه از گوشه و كنار آسمان به طرف ما مى‏آمدند و جايى درست بالاى سر ما، درهم مى‏پيچيدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شديد شد كه مجبور شديم به شهر برگرديم.

شربت گوارا
راوى: ابو هاشم جعفرى

به سخنان امام گوش مى‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بيش تر مى‏كرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حياى حضور امام، مانع از آن شد كه صحبتشان را قطع كنم و آب بخواهم. در هيمن موقع امام كلامش را قطع كرد و فرمودند: ـ «كمى آب بياوريد !»

خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ايشان داد. امام، براى اين كه من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشيدند وبعد ظرف را به طرف من دراز كردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشيدم.

نه! نمى‏شد. اصلا نمى‏توانستم تحمل كنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگى‏ام را از بين ببرد. تازه، بعد از يك بار آب خوردن درست نبود كه دوباره تقاضاى آب كنم. اين بار هم امام نگاهى به چهره‏ام كردند و حرفش را نيمه تمام گذاشت: «كمى آرد و شكر و آب بياوريد.»

وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شكر و آب آورد، امام آرد را در آب ريخت و مقدارى هم شكر روى آن پاشيد. امام برايم شربت درست كرده بود. نمى‏دانم از شرم بود يا از خوشحالى كه تشكر را فراموش كردم. شايد در آن لحظه خودم را هم فراموش كرده بودم. با كلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز كردم.

ـشربت گوارايى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش كه تشنگى‏ات را از بين مى‏برد.

شما امام من هستيد
يكى از دوستان ابن ابى كثير

بعد از شهادت امام موسى كاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شك و ترديد شده بودند. همان سال براى زيارت خانه خدا و ديدار بستگانم به مكه رفتم.

يك روز، كنار كعبه، على بن موسى الرضا(ع) را ديدم. با خود گفتم: «آيا كسى هست كه اطاعتش بر ما واجب باشد؟»

هنوز حرفم تمام نشده بود كه حضرت رضا (ع) اشاره‏اى كردند و گفتند: «به خداقسم! من كسى هستم كه خدا اطاعتش را واجب كرده است».

خشكم زد. اول فكر كردم شايد متوجه نبوده‏ام و با صداى بلند چيزى گفته‏ام. اما خوب كه فكر كردم، يادم آمد كه حتى لب‏هايم هم تكان نخورده‏اند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه كردم وگفتم: «آقا... گناه كردم... ببخشيد!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستيد» .

حرف «ابن ابى‏كثير» كه به اين جا رسيد نگاهش كردم... بغض راه گلويش را گرفته بود.

آخرين طواف
راوى: موفق (يكى از خادمان امام(ع))

حضرت جواد عليه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرين سفرى بود كه همراه با امام رضا (ع) به زيارت خانه خدا مى‏رفتيم. خوب به ياد دارم...

حضرت جواد را روى شانه‏ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مى‏كرديم. در يكى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در كنار «حجر الاسود» بايستيم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى كردم از جا بلند نشد. غم، در صورت كوچك و قشنگش موج مى‏زد. به زحمت امام رضا(ع) را پيدا كردم و هرچه پيش آمده بود، گفتم. امام، خود را به كنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به ياد دارم.

ـ «پسرم! چرا با ما نمى‏آيى؟»

«نه پدر! اجازه بدهيد چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مى‏آيم»

«بگو پسرم!»

پدر! آيا مرا دوست داريد؟»

«البته پسرم»

«اگر سؤال ديگرى بپرسم، جواب مى‏دهيد؟»

«حتما پسرم»

«پدر!... چرا طواف امروز شما با هميشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرين ديدار شما با كعبه است».

سكوت سنگينى بر لب‏هاى امام نشست. ياد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خيره شدم. اشك درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. ديگر نتوانستم طاقت بياورم و... .

سؤالى كه فراموش كرده بوديم
راوى: اسماعيل بن مهران

من و «و احمد بزنطى» در ده صريا در مورد سن حضرت رضا(#) صحبت مى‏كرديم. از احمد خواستيم كه وقتى به حضور امام رسيديم، يادآورى كند كه سن امام را از خودشان بپرسيم.

روزى توفيق ديدار امام، نصيبمان شد. آن موقع، ما، جريان سؤال از سن امام را به كلى فراموش كرده بوديم، اما به محض اين كه احمد را ديد، پرسيد:

«احمد!.. چند سال دارى؟»

ـسى و نه سال.

امام فرمود: «اما من چهل و چهار سال دارم».

به سوى شهر غربت
راوى: سجستانى

روز عجيبى بود. فرستاده مأمون ـ خليفه عباسى ـ آمده بود تا امام را از مدينه به سوى خراسان روانه كند. چهره و حركات امام، همه و همه، نشانه‏هاى جدايى بودند. وقتى خواست با تربت پيامبر(ص) وداع كند، چند بار تا كنار حرم رسول خدا رفت و برگشت. انگار طاقت جدايى را نداشت.

طاقت نياوردم. جلو رفتم و سلام كردم. به خاطر مسافرت و اين كه قرار بود امام به جاى مأمون در آينده خليفه شود، به ايشان تبريك گفتم، اما با ديدن اشك امام، دلم گرفت. سكوت تلخى روى لب‏هايم نشست. امام فرمودند:

«خوب مرا نگاه كن!... حركتم به سوى شهر غربت است و مرگم هم در همان جاست... سجستانى! ... بدن من در كنار قبر هارون ـ پدر مأمون ـ دفن خواهد شد».

گليم كهنه اتاق
راوى: نعمان بن سعد

كنار امير المؤمنين على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من كردند و فرمودند:

«نعمان!... سال ها بعد، يكى از فرزندان من در خراسان با زهر كشنده‏اى شهيد خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. اين را بدان ! هر كس كه قبر او را زيارت كند، خدا تمام گناهان قبل از زيارتش را خواهد بخشيد... به خاطر پسرم على».

حرف امام كه تمام شد، سكوت كردم و به گليم كهنه اتاق خيره شدم. با خودم گفتم: «اين درست !... اما من چرا گناه كنم كه به خاطر بخشش، امام رضا عليه السلام را زيارت كنم؟ بايد به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بيت(ع) او را زيارت كنم».

به امام نگاه كردم. انگار با لبخندش حرفم را تأييد مى‏كرد.

در ياد مايى
راوى عبد الله بن ابراهيم غفارى

تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مى‏گذشت.

يكى از طلبكارهايم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صريا حركت كردم تا امام رضا(ع) را ببينم. مى‏خواستم خواهش كنم كه وساطت كنند از او بخواهد كه مدتى صبر كنند.

زمانى كه به خدمت امام رسيدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت كرد تا چند لقمه‏اى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به ميان آمد و من فراموش كردم كه اصلا به چه منظورى به صرياء آمده بودم. مدتى كه گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره كردند كه گوشه سجاده‏اى را كه در كنارم بود، بلند كنم. زير سجاده، سيصد و چهل دينار بود. نوشته‏اى هم كنار پولها قرار داشت. يك روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف ديگر آن هم اين جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نكرده‏ايم. با اين پول قرضت را بپرداز! بقيه‏اش هم خرجى خانواده‏ات است».

كوه و ديگ
راوى: اباصلت هروى

همراه امام وارد «مرو» شديم. نزديك «ده سرخ» توقف كرديم. مؤذن كاروان، نگاهى به خورشيد كرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».

امام پياده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا كرديم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتيم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقدارى از خاك را گود كرده بود و چشمه‏اى ظاهرشده بود.

وارد «سناباد» شديم. كوهى نزديك سناباد بود كه از سنگ آن، ديگ‏هاى سنگى مى‏ساختند. امام به تخته سنگى از كوه تكيه دادند و رو به آسمان گفتند:

«خدايا!... غذاهايى را كه مردم با ديگ‏هاى اين كوه مى‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به اين غذاها بركت عطا كن!»

فكر مى‏كنم خدا به بركت دعاى امام، به كوه، نظر خاصى كرد. چون امام خواستند كه از آن روز به بعد، غذايشان را فقط در ديگ‏هايى بپزيم كه از سنگ آن كوه ساخته شده باشد.

روز بعد، پس از كمى استراحت، امام به طرف محلى كه «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حركت كردند. مأموران حكومتى جار زدند كه امام مى‏خواهد قبر هارون را زيارت كند، اما امام با يك حركت ساده نقشه‏هاى مأموران را نقش بر آب كرد. آن حركت هم اين بود كه كنار قبر هارون ايستادند و با انگشت، خطى در كنار قبر، كشيدند. بعد رو به ما فرمودند :

ـ اين جا قبر من خواهد شد... شيعيان ما به اين جا خواهند آمد و مرا زيارت خواهند كرد ... و هركس به ديدار قبرم بيايد، خدا لطفش را شامل حال او خواهد كرد.

بعد رو به قبله ايستادند و نماز خواندند و با سجده‏اى طولانى، چيزهايى را زير لب زمزمه كردند. اشك در چشمم جمع شده بود.

مجله هنر دينى ،شماره 6


بهمن ۰۱، ۱۳۸۰

سلام
اين مطلب را از بي بي سي بخوانيد در مورد فيلم سگ کشي است
بزرگداشت نيما يوشیج در دانشگاه تهران
ودر خواست کمک مالي تلويزيون افغانستان
ودر آخر حتما اين سايت را ببينيد

دی ۳۰، ۱۳۸۰


مواد لازم: برای فيلم جشنواره پسند

- يك كارگاه ساختماني با تعدادي كارگر افغاني

- يك عشق پاك! بين يك ايراني و يك افغاني (فرقي نمي كند كدوم پسر باشه كدوم دختر!)

- يك قاتل حرفه اي سياهپوست (ترجيحا آشنا به فن طبابت!)

- بك جفت پاي مصنوعي

- يك برقع خوش خط و نگار

- يك مدرسه و يك تخته و يك تكه گچ

و ...

طرز تهيه:

مصالح و مواد فوق را با يك مقدار سابقه مفيد و غيرمفيد تركيب كرده و به انتظار نخل طلا، اسكار و... بمانيد. اگر زد و جايزه اي برديد خدا را شكر كنيد كه در همسايگي كشوري هستيد به نام افغانستان آنهم با ميلياردها چشم كه به سمت آن زوم شده.

عجله كنيد و از اين همسايگي بهترين سوء استفاده ها راببريد.

الف - آفاق a-afagh@yahoo.com


دی ۲۹، ۱۳۸۰


وضعيت ياهوی بنده :
 
سلام
امروز کلي نامه داشتم اول جا خوردم و فکر تبليغ است بعد ديدم نه نامه دوستان و وب لاگ نويسان محترم است
کلي خوشحال شدم تو اورانوس هر چي از زمين باشد مرا خوشحال مي کند
قبلا گفته بودم که من را با کامپيوترم پرت کردند اورانوس
دوستان چند تا سئوال کرده بودند به چند تا شان از طريق ميل پاسخ دادم هرچند من
زياد چيزي بلد نيستم
يکي از دوستان طريقه اضافه کردن عکس پرسيده بود
شما بايد اين کار انجام دهيد

<"آدرس کامل عکس"=img src>


در مورد کنتور سايت هاي مختلفي هستند که کنتور ارائه ميدهند از جمله
http://www.bravenet.com
در اين سايت بعدگرفتن يک سري از اطلاعات از شما يک
کد ميدهند آن را متن صفحه ات اضافه کن
آقا روزبه مي خواهدبرود ديار غربت راستي آقا روزبه شما دکتر چي هستيد
بر وبجه هاي شمال هم دست به کار شدن و وبلاگ مي نويسند
آقا جواد رزاقي با قدمگاه وآقازوهير
آقا حامد هم خسته نباشيد

دی ۲۶، ۱۳۸۰

اين هم آقاي بوش
رييس جمهوری آمريکا حين خوردن چوب شور از حال رفت
جرج بوش، رييس جمهوری ايالات متحده آمريکا در آستانه سفر به غرب آمريکا قرار است تحت آزمايش های پزشکی بيشتری قرار گيرد.
آقای بوش روز يکشنبه در کاخ سفيد از روی کاناپه ای که بر روی آن نشسته بود، غش کرد و به زمين افتاد.
دکتر ريچارد تاب، پزشک معالج آقای بوش گفت رييس جمهوری در حال تماشای بازی فوتبال آمريکايی از تلويزيون و خوردن چوب شور بود که چوب شور در گلويش گير کرد و سپس از حال رفت.
رييس جمهوری آمريکا در حال نمايش زور بازوی خود
آقای بوش بر اثر افتادن به زمين، صورتش زخم و لبش کبود شده است اما گفته می شود که وضعيت او در حال حاضر خوب است.
خبرنگار بی بی سی در واشنگتن می گويد آقای بوش در مقايسه با مردان پنجاه و چند ساله، بسيار سالم به نظر می رسد.
آقای بوش که 55 سال دارد، روزانه بطور مرتب می دود. وی بخصوص در استراحتگاه رياست جمهوری در کمپ ديويد به ورزش دو می پردازد.

سلام
این مطلب را از سايتTehranAvenue برداشت کردم

ما، ولنتاين، و سنتهاى فراموش شده
در شب اول ديماه علی مافی در خيابانهای تهران پرسه می‌زد. اولْ درازترين شب سال بود. تاريکی بر روشنايی غلبه کرده بود. حسی آشنا در علی جريان داشت. وقت قصه گفتن بود، وقت شنيدن صدای مادربزرگ، شايد پا زير کرسی دراز کردن و با نوک انگشت‌ها گرمای آن را حس کردن، شايد هم بازگفتن راز شب. شب يلدا بود آن شب.
به اطراف نگاهی انداخت. چند زوج از کنار او گذشتند، دست‌دردست. در دور و برش چيزی نبود که حس آشنا را تأييد کند. به فکرش رسيد که والنتاين هم نزديک است. سال پيش همه دوروبری‌هايش والنتاين را «جشن» گرفتند. همه می‌دانستند چيست، آداب و رسوم‌اش چگونه است. از خود پرسيد.
والنتاين،
روز دلدادگان،
اما تکليف يلدا،
شب با آن گيسوان فروريخته‌اش،
چه می‌شود.
چه کسی به فکر يلدا بود؟ اين دلداده اکنون به کدامين خانه سر می‌زد و چه کس با هندوانه و آجيل شيرين از او استقبال می‌کرد؟
علی به دنبال يلدا رفت. سری هم به والنتين زد.
***
ما ايرانيان در سرزمين آيينهاى پر رمز و راز ريشه داريم، آيينهايى كه در پس چهره خود جهانى از رازهاى سرزمينى كه در آن زاده شده‌اند پنهان كرده‌اند و حتى تغييرات اجتماعى و سياسى كه ايران از سر گذرانده است، گاه محسوس و گاه ناديدنی، در شكل و محتواى اين مراسم خود را نشان مى‌دهد. اما آنچه در همه فرهنگها و جوامع بر سر آداب و رسوم آمده نتيجه دگرگونى‌هاى اجتماعى نبوده‌است. رفتارهاى مردم يك سرزمين ممكن است به علل گوناگونىچون عدم هماهنگى با تغييرات جامعه، يا بخاطر تقابل آنها با عقايد حكومت آن سرزمين در يك دوره از تاريخ، يا هر دليل ديگر، يك‌به‌يك به فراموشىسپرده شوند و آئين‌ها و سنت‌ها كه چرائى پيدائى آنها كاملاً روشن نيست بيشتر مورد بى مهرى قرار مى‌گيرند.
اين نكته نبايد از خاطر برود كه اين آيينها بهانه‌هايى براى شاد بودن و فراموش كردن خاطرات تلخ و زيبا كردن زندگى بوده و هست. همانگونه كه در نوشتار زير خواهيد خواند، وجه سرگرم كننده و شادى‌بخش مراسم پررنگ و برجسته است و اين در كنار چهره رنگارنگ ايران باستان بيشتر معنا مى‌گيرد و آنجا كه به تاريخ پرفراز و نشيب ايران نگاه مى‌كنيم در سخت‌ترين مقاطع آن، آنچه هويت ايرانى را از گزند و آسيب نجات بخشيده پايبندى به آداب و سنن است و اگر نبود بيش از اكنون، با ايرانى بودن فاصله داشتيم. گرچه جاى سم اسبان مغول را ابزارهاى الكترونيكى و هزاران پديده ديگر دنياى جديد گرفته است.
در آغازين روزهاى فصل زمستان، هنگامى كه شبها مى‌روند و كوتاه مى‌شوند و خورشيد را آرام آرام از پله‌هاى روز بالا مى‌برند، آيين‌هاى زمستانه برپا مى‌شوند. آنچه در اين نوشته هدف قرار گرفته مرورى كوتاه بر آيينهايى است كه كه كم و بيش اثرى از آنان باقى است. ريشه يابى واژه «جشن» به عنوان كليد اصلىمطلب كه در گفتار زير با اين واژه از آنها ياد مى‌شود ضرورى است:
واژه جشن از كلمه اوستائى يسنه (Yasna) آمده و اين كلمه از ريشه يز (Yaz)، (سانسكريت، يج Yaj) مشتق شده كه به‌ معناى ستايش كردن است پس واژه جشن يعنى ستايش و پرستش.
زرتشتيان واژه جشن Jashn)) را بطور كلى به ‌مراسم عيد و ايام خوشى و سرور اطلاق مى‌كنند در حالى كه مراسم مذهبى و سرودن اوستا در آن ايام را جُشن Jashen)) مى‌خوانند مثلا مى‌گفتند در فلان جا مراسم جُشن خوانىبرپاست يا در فلان محل جشن مى‌خوانند.
در گذشته در ۶ نوبت جشنهايى برگزار مى‌شد كه برگرفته از اوقات ششگانه آفرينش جهان بود: «اهورا مزدا فرمود آفرينش جهان در ۳۶۵ روز كه ششْ گاهانْ بار سال باشد انجام مى‌گرفت». كه آنان را با نام كلى گاهان بار (متشكل از گاهان به‌معنىاوقات و بار به‌معنىمجلس جشن) مى‌شناختند.
مراسمى كه اولين آيين زمستانى سال به حساب مى‌آيد، چهارمين گاهان‌بار يا اياثرم ((Ayatheram كه به‌معنى آغاز سرما و هنگام پائين آوردن گله از چراگاه تابستانى و كوهها توسط چوپانان است. جشن گاهان‌بار چهارم اياثرم كه دويست و ده روز پس از نوروز و در سىام مهرماه بر پا مى‌شد. اين آئين از مجلس جشن سوم سىروز فاصله دارد و از اشتاد روز يعنىروز ۲۶ام تا انيران‌روز يعنى روز ۳۰ ام آذر خاتمه مىيابد، در اين زمان نباتات خلق شده است.
پس از آن مراسمىكه شايد كم و بيش همگىنسبت به كيفيت آن آگاهىداريم يعنى مراسم شب چله يا شب يلدا است
در فرهنگ فارسى معين چنين آمده‌است: «يلدا درازترين شب سال است، شب اول برج جدی. شب چله بزرگ زمستان. يلدا در سريانى به ‌معنى ميلاد است، چون شب يلدا را با ميلاد مسيح تطبيق مى‌كرده‌اند از اين رو بدين نام ناميدند: «تو جان لطيفىو جهان جسم كثيف/تو شمع فروزنده و گيتىشب يلدا.» (معزى)
با توجه به اينكه نخستين روز دىماه، خرم روز، بلندترين شب سال را پشت سر دارد، پيوند اين ماه به خورشيد بر پايه‌اى محكم، استوار است چرا كه در اين ماه خورشيد از نو زاده مى‌شود و هرروز بر زمان ماندگارى‌اش بر روى زمين افزوده مى‌شود. شايد ايرانيان از روزىكه با گردش خورشيدى سال آشنا شده‌اند روز اول دىماه را يكى از روزهاى خورشيد ناميده‌اند. چرا كه از اين روز است كه خورشيد دوباره پا به رشد مى‌گذارد و زندگى روستائيان، كه پيوندى عميق با طبيعت دارد، از نو، تازه مى‌شود.
آئين‌هاى شب يلدا (تولد) و دوازده شب پر اعتبار از جشنهاى ديگان (نيمه اول دی) با كمى پس و پيش به صورت شبهاى مقدس پيش از تولد مسيح در آمدند و جالب توجه است كه حتى پختن نان شيرين به شكل موجودات زنده كه در ميان ايرانيان و روس‌ها مرسوم بوده، جزء مراسم معتبر جشن تولد مسيح شد.
ولنتاين
تاريخچه كامل و دقيق Valentine در دست نيست و آنچه از پيشينه اين روز مى‌دانيم با افسانه درآميخته است. امروزه كليساى كاتوليك به اين نتيجه رسيده است كه حداقل سه قديس به نامهاى Valentine يا Valentinuseوجود داشته كه همگى به شهادت رسيده‌اند. به همين دليل جندين افسانه سعى در بازگوئى تاريخچه اين آئين دارند اما آنچه كه بيش از همه قابل باورتر و نزديكتر به عقل مى‌آيد اين است كه گفته مى‌شود Valentinuse كشيشى بوده كه در قرن سوم ميلادى در رم زندگى مى‌كرده است. زمانى كه امپراتور كلوديوس دوم به اين نتيجه رسيد كه مردان مجرد نسبت به آنانى كه همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهترى هستند، وى ازدواج را براى مردان مجرد و جوانى كه در ارتش خدمت مى‌كردند ممنوع كرد. پدر‌ ولنتاين بخاطر غير عادلانه بودن فرمان امپراتوربا برگزارى مخفيانه مراسم ازدواج به مخالفت با كلوديوس پرداخت
وقتى راز ولنتاين بر ملا شد امپراتور امر به اعدام او داد. با توجه به آنچه كه در افسانه آمده كشيش ولنتاين اولين كارت تبريك «ولنتاين» را زمانىكه در زندان بود، فرستاده زيرا بر اساس اين افسانه او عاشق يك دختر جوان كه احتمالا اين دختر فرزند زندانبان او بوده، همان كسى كه در طىدوران زندان به ديدار او مى‌رفته‌است.
گقته مى‌شود ولنتاين براى او نامه‌اى نوشته و در انتها امضاء كرده «از طرف ولنتاين تو». اصطلاحىكه تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روى كارتهاى ولنتاين به چشم مى‌خورد.
از آنجايى كه بازار برگزارى اين مراسم طى ۲ سال گذشته گرمتر شده (توجه داشته باشيم كه اين مسئله همزمان است با اوج بهره گيرى از ماهواره و اينترنت) مى‌توان علت را به افزايش ارتباط با غرب و ورود آيينهاى آن سو به فرهنگ ما نسبت داد.
اما با كمى تعمق در مسئله درمى‌يابيم علت آن چيزى جز سعى در ايجاد موقعيتهاى شاد و فرار از فشارهاى روزمره نيست. البته از اين نكته نبايد غافل شد كه اين مراسم بهترين موقعيت را در اختيار افراد قرار مى‌دهد تا از اين طريق احساسات خود را به جنس مخالف نشان دهند كه مشابه اين رسم را بطور كاملا منطبق در هيچ يك از رسوم ايرانى به چشم نمى‌خورد زيرا هميشه روابط دو جنس با مشكلاتى مواجه بوده‌است. از سوى ديگر عدم تطبيق بسيارى از رسوم ايرانى با فرهنگ حاكم كنونى عامل ديگرى است كه موجب دورى از آنان و روىآوردن به آيينهاى نو و امروزى شده‌است.
رويهم رفته بسار بهتر است كه ميان سننىكه ريشه در فرهنگ يك ملت دارند و آنچه كه بخاطر داد و ستد فرهنگىبا تمدنهاىديگر وارد كشور ميشوند توازن ايجاد گردد و با ميدان دادن به واردات فرهنگی (كه صد در صد در نتيجه يك نياز ملىبه يك جامعه مىرسد). با كمىتغييرسعىدر هماهنگ كردن سنتهاىگذشته با نيازهاى امروز كنيم. زيرا هر يك از اين آداب به نوبه خود تاثير بسزايىدر تقويت روحيه افراد و افزايش انرژى لازم براىداشتن يك جامعه سالم دارند.

دی ۲۵، ۱۳۸۰

سلام
قسمت تصاوير را حتما ببينيد

دی ۲۴، ۱۳۸۰


سلام به همه وب لاگ نويسان عزيز
اين شعر از حضرت اجل سعدي شيرازی است
تو اول بگو با کي همزيستي
من آنگه بگويم تو کيستي
اين هم تقديم به شما


دی ۲۱، ۱۳۸۰

سلام
امروز با حضرت حافظ شروع مي کنم
عـيـب رنـدان مـکـن ای زاهـد پـاکـيزه سـرشـت
کــه گــنـاه دگـران بــر تـو نـخـواهــنــد نــوشــت

مـن اگر نـيکـم و گـر بـد تـو بـرو خـود را باش
هـر کـســی آن درود عـاقـبـت کـار کـه کـشـت

همه کس طالب يارند چه هشيار و چه مـست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سـر تـســلـيـم مـن و خــشـت در مـيــکـده‌هــا
مدعی گر نکـنـد فهم سخن گـو سر و خشت

نـــاامـــيــدم مــکـــن از ســـابــقـــه لــطـــف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نــه مــن از پــرده تـقــوا بــه درافــتـادم و بـس
پـدرم نــيـز بـهــشـت ابــد از دســت بــهــشـت

حــافـظــا روز اجــل گــر بــه کــف آری جــامــی
يـک سر از کـوی خرابـات بـرنـدت بـه بـهـشـت
طبق آخرين اخبار تهران برف مي آيد من هم چند تا ضرب المثل برفکي تقديم ميکنم
چو خواهد بود روز برف و باران پديد آيد نشان از بامدادان
rain before seven; fine before eleven
--------------------------------------------------------------------------------
عمر برف است و آفتاب تموز
the sands of time are running out
------------------------------------------------------------------------------
كبك سرش را زير برف مي كند به خيال آنكه ديگران او را نمي بينند
the ostrich hides is head in the sand
--------------------------------------------------------------------------------
مثل كبك سرش را زير برف كرده
the cat shuts its eyes while it steals cream


دی ۲۰، ۱۳۸۰


سلام
امروز جمعه است ومتعلق به آقا امام زمان اميدوارم که جمعه خوبي داشته باشيد
امروز چند تا سايت معرفي کنم
سایت اول يک سایت مرجع سايت دوم حوزه سايت سوم نور نت سایت چهارم بلاغ پنجم معجزه حتما به اين سايتها سر بزنيد

دی ۱۹، ۱۳۸۰

سلام
شما چه چيز را زيبا مي دانيد
امروز تو يه تالاري يه بنده خداي چند تا عکس خفن زده بود بعدش هم گفته بود نشانه
عظمت و قدر ت خدا در خلقت است شاخ که داشتيم دم هم در آورديم
اين همه زيبايي بعدش بشر به چي گير داده ميگه زيبايي
در ضمن تولد مرجان خانم و حسين آقا را تبريک ميگويم
تولدتان مبارک


مرجان خانم حسین آقا تولدتان مبارک




دی ۱۸، ۱۳۸۰


سلام
ديروز يک مطلب تو روزنامه خواندم کلي به خودم باد کردم
ایران مقام اول رادر صادرات مغز دارد
اشتباه نشه مغز آدميزاد نه مغز گوسفند عجب ؟؟؟؟ البته فکر نمي کنم تا صد سال ديگه کشور هاي ديگه به گرد ما هم برسد.
امروز وب لاگ های خيلي از اهالي وب لاگستان را خوندم و به اين نتايج عظيم رسيدم
اول اينکه چرا کشور عزيز ما اينجوريه
دوم آنکه چرا سياستمدارن ما عين سگ وگربه همه اش با هم دعوا دارن فکر همه چيز هستند الا مملکت
ما که تو اورانوس هستیم و مارا باکي نيست ولي شما کمي عاقل باشيد
هنوز عمر وب لاگ نويسي به چند ماه هم نرسيده که وب لاگ ها دسته بندي وگروه بندي و جناحي شدن
هرکي هر چي از دهانش در مي آيد تو وب لاگش مي نويسد بدون رعايت احترام تو وب لاگ هايمان هر کار ي بخواهيم مي کنيم
به همه هم بد بيراه مي گويم بعضي براي مطرح شدن وب لاگ شان هر کاري مي کنند
يکي گير مي دهد به پايين تنه مردم يکي هم خودرا مخالف حکومت و و نظام اجتماعي خودش معرفي مي کنه
نمي دانم اين چه مدي ديگه اگردوتا فحش به مملکت و نظام و قوانين اجتماعي بدي کلي عزيز مي شي
اگر اينوري باشي دوتا فحش به آن طرفي ها کمي هم مظلوم نمايي کارت سه سوت
راست وريست ميشه تو سر زمين وب لاگ که هنوز دويست نفر نشديم
کارمان به دعوا کشيده واي به حال چند ماه ديگه
البته نبايد از حق گذشت که بعضي ها خيلي با حال وماه هستنند
ولي جون خودتان و وب لاگ تون کمي با کمي عاقلانه تر عمل کنيم


امروز وب لاگ یک وجب خاک اينترنت مي خوندم
انکارآقاي پژمان دشتي مثل من تو يک سياره ديگه زندگي مي کنه

دی ۱۶، ۱۳۸۰

سلام

انکار ما را هم دارن تحويل مي گيرن امروز چند تا نامه داشتم که از همه تشکر ميکنم که زحمت نامه نوشتن را به خود ميدهند
آقای لامپ مرسي
جناب ويروس شناس هر چند تو اورانوس ويروس نداريم ولي وب لاگتان مي خوانم
راستي شنيدم ميخواهيد صنف وب لاگ نويسان بدون سر ببخشيد بدون مرام نه نه !!نه!!!!!!!! بدون مرز تشکيل بدهيم
راستي چندتا پس زمينه در نامه خود در فارسي بلاگ گذاشتم بد نیست

بخاري مال منه
كامپيوتري ساخته شد كه به هر معمايي جواب مي‏داد. به عبود گفتن هر سئوالي مي‏خواي بكن تا اين كامپيوتر بهت جواب بده.
عبود گفت: اون چيه كه زمستون منو گرم مي‏كنه، تابستون بالاي درخته.
كامپيوتر بعد از چند دقيقه جستجو اول هنگ كرد، بعد هاردش سوخت، بعد منفجر شد.
عبود گفت: ديدي بلد نيست.
پرسيدن: خودت بگو چيه.
گفت: بخاري.
گفتن: بخاري بالاي درخت چي كار مي‏كنه؟
گفت: بخاري مال خودمه، هر جا بخوام مي‏ذارمش.

رفيق بد و ذغال خوب

به يه معتاد مي‏گن: چرا معتاد شدي؟
مي‏گه: امان از رفيق بد، البته ذغال خوب هم بي‏تأثير نبود.

دی ۱۵، ۱۳۸۰


سلام
ببخشيد يه کمي تند شده انکار فلفلش زياد شده است
با با کجايي دنيا به روسپي ميکن نجيب بابا ای ول دمت هم گرم عقل چيز خوبي است اولا بد
بد است دوم بد ي و خوبي که قرارداد نيست که يک زمان يک چيز خوب باشد يک زمان بد
جالب اين جا است آقايان براي شيما اشک ميريزند و خانم ها محکومش مي کنند پيش خودمان باشد همگي الکي سرکار هستيم
قابل توجه آقايان دل رحم ورقيق القلب شما وقتي مي خواهيد زن بگيرد اگر دختر بيچاره قبلا نامزد کرده باشد
مي گيد نمي خواهم در صورتيکه دختربيچاره فقط نامزد داشته همين وبس حال به يک روسپي لقب نجيب و پاکدامن ميدهيد
چند تا شما حاضريد با دختريکه قبلا عقد کرد ازدواج کنيد
چرا تو وبلاگ يک جوري هستيد در محيط جامعه يک جور ديگه


دی ۱۴، ۱۳۸۰

امروز هرچي وب لاگ بود خواندم همگی خسته نباشيد
چند تا نامه با حال هم داشتم که از نويسندگانش تشکر مي کنم از زحل نامه داشتم چرا عکس من را نزدي حالا
عکس زحل جون راهم مي زنم
تو اورانوس همه چيز خوبه جز تنهايي من
من نفهميدم چرا من را فقط پرت کردن اورانوس بقيه را هم پرت کنيد مردم از تنهايي
راستی سایت گویا هک شد خبر دست اول؟؟؟؟؟؟

دی ۱۳، ۱۳۸۰


اين نامه شيما خانم انکار خيلي از آقايان را به گريه انداخته است
ولي جون خودتان اين هم شد دليل؟؟؟؟
مخصوص شيما
رسول اکرم می فرماييد از يک در که فقر وارد شود از در ديگر ايمان ميرود
مي دانید منفرترين چيز هاي جهل وفقر است
نمي خواهم دلت را بشکن مي دانم دل شکسته هستي
خانم تويي همين تهران خودمون هزارارن زن هستتند که نتها پشتيباني ندارند که خود بايد حامي کودکان
و افراد تحت سرپرستي خود هم باشند مگر زناني را که پس از مرگ همسرانشان خرج بچه هايشان را مي دهند خود فروشي مي کنند
ببخشيد شما اگر گدايي مي کرديد بهتر بود
اگر چند تا به ظاهر مرد به شما به چشم يک کالا نگاه کردند شما هم بايد خودتان کالا فرض کنيد و خود را عر ضه کنيد
شيما به عنوان خواهر بزرگتر
در توبه به روي همه باز است خدا ستار العیوب است از کجا معاوم شما خانم رفتيد بهشت و آنها یی که مدعي هستنند پشت در بهشت بمانند
امروز بگو روز اول است و از امروز شروع کن واز خدا کمک بخواه نه از خلق خدا
خدا يار بي کسان است
نمي دانم ماجرا اون روباه بي دست پا را شنيدي يا نه
يه روباهي بود که نه دست داشت نه پا ولي خدا هر روز روزيِ مقدر اورا توسط يک شير فراهم مي کرد از روباه که کمتر نيستي خدا بندهايش را هیچ وقت فراموش نمي کنه
اين بنده است که خدا را ازياد مي بره
آي واي انکار خيلي تند رفتم ترمزم بريده ترمز دستي را مي کشم
انکار وايساديم



سلام
امروز نمی دانم چرا ياد اين شعر افتادم
دشمن دانا که غم جان بود به ز دوست نادان بود
اين هم عکس همسايه هاي من

اين هم عکس ماه شما نمي دانم چراهر روز یک شکل

اين هم عکس نپتون جونم

دی ۱۱، ۱۳۸۰

هرى پاتر در مكزيك سوخت

كتابهاى هرى پاتر را در مكزيك سوزاندند!؛ترجمه هاى هر چهار قسمت هرى پاتر در نيومكزيكو، توسط مردم خشمگين دستخوش شعله هاى آتش شد مردم خشمگين معتقدند شخصيت خيالي هرى پاتر كه به مدرسه جادوگرى مي رود، تبديل به يك شخصيت شيطانصفت مي شود مردم معترض ، كتاب را مبلغ شيطان مي دانند قبل از اين در مكزيك كتابهاى استفن كينگ و فيلم كارتوني سفيد برفي استوديوى والت ديزني نيز به همين سرنوشت دچار شدند معترضان مكزيكي عقيده دارند كه حضور هرى پاتر در مدرسه جادوگرى ، كودكان را جذب جادوى سياه مي كند.؛
سلام
چشم شيطان کور گوشش هم کر انکار اوضاع احوال داره درست مي شه
حالا اين را داشته باشيد
شخصي از نصرالدين پرسيد: «طالع شما در چه برجي است؟»
نصرالدين گفت: «در برج گوسفند.»
آن شخص تعجب كرد و گفت: «ما برج بره شنيده بوديم، اما برج گوسفند نه.»
نصرالدين گفت: «ده سال پيش طالع من در برج بره بود، بعد از ده سال شده برج گوسفند.
بزرگ شهر
يك روز نصرالدين به حمام رفت حمامي جلوي او را گرفت و گفت: «امروز حمام مال بزرگان شهر است.»
نصرالدين پرسيد: «بزرگان شهر چه كساني هستند؟!»
حمامي گفت: «نمي‌شناسي؟ كساني هستند كه وقتي در شهر ظاهر مي‌شوند، همه آنها را با انگشت به هم نشان مي‌دهند.»
نصرالدين چيزي نگفت و به خانه برگشت خرش را از آخور درآورد، رويش ترمه و شال انداخت
به گردنش زنگوله بزرگي آويخت و خودش هم وارونه سوار خر شد و از وسط شهر به طرف حمام رفت.
كساني كه نصرالدين و خرش را مي‌ديدند، او را با انگشت به همديگر نشان مي‌دادند.
نصرالدين با اين كبكبه و دبدبه به حمام نزديك شد، جلوي در حمام ايستاد و به حمامي گفت:
«برو كنار، بزرگ‌ترين انگشت نماي شهر دارد مي‌آيد به حمام!»



نه که من تو اورانوس هستم اين عکس را براي شما ميفرستم