شهریور ۲۹، ۱۳۸۴

غم تنــهايى‏

اى پــادشه خـوبان داد ا ز غم تنــهايى‏
دل بى تو به جان آمد وقت است كه باز آيى‏

دايـم گـل اين بستـان شـاداب نمى‏مـاند
دريـاب ضـعـيـفـان را در وقـت تـوانــايـى‏

مشـتاقى و مهجورى دور از تو چنانم كرد
كز دسـت بخواهـد شد پـايـاب شـكـيـبايى‏

اى درد تو ام درمان در بستر نـاكامی ‏
و اى ياد توام مونس در گوشه تنهايى‏

در دايره قسمت ما نقطه تـسـليـمـيم‏
لطف آن‏چه تو انديشى حكم آن‏چه تو فرمايى‏

فكر خود و راى خود در عالم رندى نيست
کفر است در اين مذهب خودبينى و خودرايى‏

حافظ شب هجران شد بوى خوش وصل آمد
شاد يـت مبــارك باد اى عاشق شـيـدايـى‏

حافظ شيرازي